🍃🌷🍃به پایگاه ادبی شعر پاک خوش آمدید 🍃🌷🍃

 قالب خوشه ای یا متغیر

(ثبت: 1937) تیر 19, 1395 

تقدیم به  شاعران پاک  علی الخصوص ملک الشعرای شعر پاک، حضرت استاد محمد حسن صباغ کلات که مایلند در خصوص قالب خوشه ای یا متغیر، بررسی و تحقیق فرمایند.

قالب خوشه ای یا متغیّر

حدود 15 سال پیش قالب خوشه ای یا متغیّر در یک حادثه ی ادبی در کتاب “چشم سوم” آفریده شد و  تلاش شد این روش را در سایت های شعر مجازی مطرح تا صاحب نظران در  خصوص این قالب نوین نظر خود را اعلام دارند.

حدود صد سال پیش شعر نو توسط نیمایوشیج مطرح شد و متعاقب آن قالب های  موج نو، سپید ،  پُست مدرن ، نئو کلاسیک، سه گانی و پریسکه و… رُخ گشودند ، اما با کمال تعجب،  صاحبنظران دریافتند شاعرانِ شعر نو و سپید و… نه تنها منظومه ای عاشقانه و یا عارفانه و ملی نیافریده  بلکه روز به روز به سمت کوتاه شدن شعر حرکت کرده اند و در عصرِ حاضر شعر های سپید بقدری کوتاه شده است که تعداد حروف آن گاهی به کمتر از 33 می رسد.

بنده بر آن شدم  شعر خوشه ای را رواج داده تا از تمام قالب های شعری در آن به نحوی عالی بتوان استفاده کرد.

کارایی شعر خوشه ای 

خلق آثار بلند ملی ، مذهبی ، اجتماعی و عاشقانه بگونه ای که شاعر برای سرایش با هیچ محدویتی به لحاظ قافیه و وزن و قالب خاصی مواجه نمی شود.

وحدت قالب ها در شعر خوشه ای معجزه آفرین است.

اکنون  شعری  در قالب  خوشه ای ، تقدیمِ  یاران همراه می گردد.

تا چه در نظر آید…            

سلام ای نو جوانانِ سحر خیز

سلام ای عاشقان، از عشق لبریز

سلام ای نسل سوم  وی چهارم

خراسان مرد من، فرزند تبریز

سلام ای روحِ آزادی این مُلک

چو شمشیری به دشمن مانده ای تیز

سلام ای کُرد بچه ، شوقِ اهواز

سلام ای زاهدانی  عشقِ من نیز

سلام ای دختران دشتِ آهو

زِ ری تا گرمسارانِ دلاویز

سلام ای چابهاری طفلِ دلبند

به کار علم و دانش چابُک و تیز

سلام ای اصفهان، فرهنگ ایران

مدال افتخارت، سینه آویز

سلام ای لُر، فروغِ دیده ی من

که “هستی” پیش چشمت باد، ناچیز

سلام ای دلبرِ گیلانی من

که عمری با ستم بودی گلاویز

سلام ای دخترِ مازندرانم

رُخَ ت پوشانده ای از دیده ی هیز

سلام ای ترکمن مردِ خطر خیز

به مستی باده ای در ساغرم ریز

»

سلام ای شوقِ ایران، گوهرانم

سلام ای مرز بانِ  پُر توانم

گذشت آن روزگارانِ سیاهی

به پایان رفت، دورانِ  تباهی

که اسکندر به عشقِ دخترِ شاه

ز یونان خیزد و آید به درگاه

به حیرت مانده ام آه ای خراسان

 به خاک تو ستم می داد جولان!!

درودا بر تو اي فرزندِ تدبير

بنازم  بر تو و شه نامه ات پير

ابوالقاسم همان فردوسي پاك

ز غم ها سینه اش نی یک که صد چاک

کتابش داروی غیرت، شرف باد

که رحمت بر وجود پاکِ وي باد

»

نشسته گوشه ای،

تنهای تنها،

گريزانم

گریزانم ز تن ها…

»

چنان آشوب در دل می زند چنگ

که نفرت دارم از جُرثومه ی جنگ

»

زن و زر،

در اندیشه ی فاتحان،

اسکندر را سی و پنج تن طلا

و دختر پادشاه

عرب،

نهصد شتر زر و سیم،

 شصت هزار زنِ جوانِ اسیر را

آیا کفایتی بود…!!؟

دویست سال استیلا!!

و چهار قرن سایه ی شوم بیگانگان زرد اندیش…!!

»

«سایه ای شوم روی گربه دوید

سرو گرگانج سوخت در پاییز

سرکشید اختناق،ایران را

توی فنجان چکمه ی چنگیز

چنگ زد تیغ بر رگِ اترار

آن طرف ری نشست و زانو زد

روسری از سر حرم افتاد

جیغ بر خنده های بانو زد

 

جای فرمانده حیف خالی بود

در فراری که رنگ خون میزد

گربه در گردباد می رقصید

آسمان فال بدشگون میزد

سی و هشت آفتاب، خونی شد

تب مرز وطن به روی حاد

شب خونبار وحشی سوم

عاقبت قلعه از نفس افتاد [1]»

»

شيخِ عطار، آخرين بيتش

بربريت به كاهداني بُرد

خونِ او را كرامتي جاويد

بربريت به معجزش مي مُرد

»

مغول رفت و ز رَه آمد که افغان

دوباره مرگ و خونریزی و افغان

به حیرت مانده از محمود و اشرف

از آن موج غم و دریای خون کف

»

به او گویم که دیده حال و روزم

عجب نبوَد که چون شمعی بسوزم

دلم خون است، از آن خوابِ غفلت

شهنشاهان ایران را بلاهت

سی و شش سال، ما و نسلِ آخر

پی دین بوده و فرمانِ داور

نگه کن سرزمینَ ت را تو طارق

چگونه شد به سختی ها که فائق!!

به لطفِ ایزد و غوغای فرهنگ

تو خرسندی و دشمن رُخ پُر آژنگ

غمِ نان هست، در آن سوی تحریم

بر این غم از منَ ت صد باره تکریم

گرسنه هستی و رویَ ت چو خورشید

وجودت  بارِگاهِ عشق و امید

بصیرتخانه شد دل های عشاق

شکوهت سر برآورده ز آفاق

سگ و گرگی به هم پیوند دارند

به نابودی ما سوگند دارند

ولی این اقتدارِ ملی ماست

که از بطنِ شرافت قامت آراست

وطن را ارتشی اینک پدیدار

شد از قومی که می خواندش ستم، خوار

ببین  رادارِ ما، از ملتی مَرد

به کیلومتر دو و پانصد  رَصَد کرد

به پَهبادی فضا را چون عقابی

گرفته زیرِ پَر، آنگه که خوابی

اگر دشمن بپا خیزد پی جنگ

نه یک صد ها هزاران لشگر و هنگ

زِ هر گوشه به تکبیری بخیزند

به غیرت ، خونِ دشمن را بریزند

بخوان با من تو بیتی جاودانه

ز فردوسی ، سرودی عاشقانه

»

«چو ایران نباشد تن من مباد

بدین بوم و بَر زنده یک تن مباد»

طارق خراسانی

…….

پ . ن

[1] از : خانم اعظم حسن زاده