🍃🌷🍃به پایگاه ادبی شعر پاک خوش آمدید 🍃🌷🍃
آخرِ قصّه ء طولانیِ شب
شفقی پرده ء احساس لطافت گسترد
کودکی گَردِ شب از چهره ء معصوم تکاند
پلکهایش پَرِ پرواز گشود
و لبش نام خداوند جهان زمزمه کرد
مثلِ هر روزِ خدا
نفسی مانده به آغازِ طلوع
قدمی مانده به آغازِ زمان
و زمان میگذرد
باز یک روز دگر
و زمان میگذرد
جلال پورسلیمانی۲۵فروردین۹۵
کاربرانی که این شعر را پسندیده اند (5):
کاربرانی که این شعر را خوانده اند (9):