🍃🌷🍃به پایگاه ادبی شعر پاک خوش آمدید 🍃🌷🍃

 مادر و فرزند

(ثبت: 4454) تیر 20, 1396 

صاحب نظری تک پسری داشت به منزل
تنها پسرش همدم اوباش و اراذل

سرگرمی هر روز پسر خوردن و تیمار
کار شبش آتش زدن درهم و دینار

ابروی بَزَک تاج هراسیده ز سشوار
دائم به تقاضای هوس موجب آزار

این گل پسر از روز ازل داشت هواخواه
یک مادر دلسوز بداندیش کم اگاه

امّا پدر افزون ز خرد تجربه بسیار
کز کثرت این بار گران خم شده بیمار

هرشب نگران چشمِ پدر خیره به در بود
در بستر ویران شده یک لحظه نیاسود

هرگز به رهی دیگ زن و مرد نجوشید
چون مرد دهن وا کند آن زن بخروشید

گویی به زبان گُرز گران داشت عیالش
دندان شکن و سینه سپر وای به حالش

بیچاره پدر چون سخن از نیک و ضرر گفت
شد سینه سپر مادر و با طعنه براشفت

نی خویش چنینی و چنانی و فلانی
از عاقبت طفلک من دلنگرانی

این شوی عقب مانده نگر حال مرا بین
از قسمت ما این شده پیغمبر آئین

ایام جوانی تو خود اینگونه نبودی؟
دائم به صف آینه در گونه نبودی؟

ای چشم چپت کور نگر روز چنین است
اندیشه همین پیشه همین رسم زمین است

خاموش هرانکس نشناسم تو شناسم
دیوانه شدم رفت ز سر هوش و حواسم

در کام پدر مُرد سخن تکیه به دیوار
آن همسر بی عاطفه انگار نه انگار

تا صبح سحر غصّه هم اغوش پدر بود
با اینهمه اندیشه نگر فکر دگر بود

با اینهمه تا بود پدر خانه صفا بود
مسرور عیان غصه نهان گریه خفا بود

القصه پدر مُرد و از این غصّه رها شد
مدفون به رهی خواجه به تکریم و بها شد

دلخسته و رنجیده ز حرمت شکنان رفت
با بار شکایت سوی دادار نهان رفت

با مرگ پدر زاده نگر هرزه تر از پیش
همراه بدان رانده شد از طایفه ء خویش

زالو صفتان دام تنیدند و مکیدند
حتّی ز تنش جامه و تن پوش دریدند

آنگه به رهش دام بلا فتنه نهادند
بردند به صد وعده و یک زرّه ندادند

دانی که چه شد عاقبت مادر و فرزند؟
مادر به گدایی و پسر عاجز و در بند
۷تیر۹۶جلال پورسلیمانی

کاربرانی که این شعر را پسندیده اند (3):

کاربرانی که این شعر را خوانده اند (4):

بستن فرم


سلام و درود
بسیار زیباست
سپاس از حضورتان
لذت بردم
شادکام باشید
در پناه خدا