🍃🌷🍃به پایگاه ادبی شعر پاک خوش آمدید 🍃🌷🍃
گاه گاهی دل من می گیرد
عشق و امید در آن می میرد
گاه شادم که کسی آمده است
به وطن ، دادرسی آمده است
گاه غمگین که غم آواره نشد
بوسه ای چاره ی بیچاره نشد
مانده ام ،بار الهی چه کنم؟!
آن دغا ، ظلم و جفا را چه کنم؟!
هر کجا می روم آنجا، رنگ است
پس هر رنگ دو صد نیرنگ است
از سیاست دل و جان بیزار است
گل این راه، به پایان خار است
این چه نقشی ست که استاد زند؟
وین چه راهی ست به بیداد زند؟
دلم از هجمه ی غم خونین است
مرگ بر جان و دلم شیرین است
کربلا ، قصه ی غوغای که بود؟
در پی شوکت فردای که بود؟
دین خدایا، “همه دنیا از من؟!!”
زور و زر بار الهی از من ؟!!
“همه دنیا که از او”، “سَر” می برد
با چنین غم که جهان “سر می برد”
دیو ، در سایه ی دین پنهان بود
تشنه ی زر، پی زر حیران بود
کارِ موشان همه زر اندوزی ست
کارِ شیران که شرف آموزی ست
16 خرداد 1392
کاربرانی که این شعر را پسندیده اند (7):