🍃🌷🍃به پایگاه ادبی شعر پاک خوش آمدید 🍃🌷🍃
نگاه کودکان معصوم و پاک است
صداشان تا ابد آرام جان است
ز سردی هوای این زمستان
همه تب کرده اند، در این غمستان
قلم در دستشان کوتاهتر شد
کلام گرمشان بی گاهتر شد
ورقهای سفید دفتر مشق
سیاهی های شبهای دگر شد
تراشم در دبستان گم شد امروز
قلم کوتاه شد دفتر فراموش
من امشب یک سبد دشنام دارم
چه دردی در گلو و کام دارم
پدر با خشم می خواند مرا باز
به شلاقی زند بر گرده ام ساز
صدایم در گلو حبس است امشب
و اشکم مرهم جانست امشب
چو گالش هایم از پایم برون شد
دل آموزگارم سرنگون شد
حیاتم با فلکها بسته بودند
و دائم فقر بر من بسته بودند
به چوبک دستها را شسته ام من
به صورت لیفکی مالیده ام من
زمستان است و سرما خانه ی ما
کجاست آن گرمی کاشانه ی ما
دوباره صبح شد پالتو کجائی ؟
لباس گرم و کیف و کفش کجائی؟
کاربرانی که این شعر را پسندیده اند (2):
کاربرانی که این شعر را خوانده اند (3):
شهریور 16, 1399
🌹🌹🌹🌹🌹
پاسخ
شهریور 16, 1399
درود بر شما جنب مروج همدانی عزیز💐
پاسخ
بستن فرم