🍃🌷🍃به پایگاه ادبی شعر پاک خوش آمدید 🍃🌷🍃
مرگ پاک
در سالنی خلوت از یک ساختمان قدیمی
از روبروی اتاقی میگذشتم
کسی انگار روی مبلی قدیمی لم داده بود
کسی که غضبناک اخم کرده بود
نخست چون از آن در رد شدم
خیال کردم کسی نیست مردد شدم
بازگشته سراغ اتاق و سراغ همان در
چیزی در گوشهای از آن اتاق
سراسر سیهپوش ،ابابرروی سر
گفتم، شیئیست ساکن بی جسم و جان
که شاید کسی کرده او را در آن گوشه نهان
ولی چون نزدیک او، روبرویش شدم
مو بر تنم سیخ شد، خالی از روح شدم
صدایش ،چو پژواک ارواح بود
نگاهش گرفته و با اکراه بود
نخست که طنین صدایش شنیدم
پیلهای از ترس اطرافم کشیدم
منتظر تا بیاید، با گامهایش سمت من
بگیرد مرا جان و خارج کند روح تن
ولی با صدایی سهمگین، چنین گفت به من
کنون وقت آن نیست، روحت رودبیرون ز تن
هنوزش وقت نیست، تا سوی بالا روی
صلاح نیست، این زمان سوی آنجا روی
مرا دیدهای بدان هستم و هوشیار باش
سراغ ره بد مرو به کار باش
فراوان ز نیکی بیندوز برای ابد
که یزدان نگیرد تو را خشم و غضب
چوفرزندطاهرخیر کار درروزوشب
اگرچه روی در خاک بیش از یک وجب
ز تاریک قبر نترسی ، نداری عجب
برو تا چو اکبر شدی سمت تو سرکشم
وانگهی روح از تنت پرکشم
برو همچو اکبرز لیموچیان نام کسب کن
برو چون آن جوانمرد جام کسب کن
همه میروند بعد اندک زمانی ز یاد
ولی همچو اکبر اندکی میشوند زنده یاد
چو اکبر زلیموچیان برو نام کن ماندگار
برو همچو آن نامدار باش در روزگار
میرود عمر از چنگت چو باد تیزپا
چوفرزندطاهرسری شوزسرهاسوا
یاداوتا ابدزنده دریادها
ابراهیم خلیلیان
کاربرانی که این شعر را پسندیده اند (2):
کاربرانی که این شعر را خوانده اند (5):
تیر 11, 1403
سلام خیلی خوب بود
پاسخ
تیر 11, 1403
سپاس از توجه شما
پاسخ
بستن فرم