🍃🌷🍃به پایگاه ادبی شعر پاک خوش آمدید 🍃🌷🍃

 من بخیال وصل تو در پی هر بهانه ای

(ثبت: 247362) اردیبهشت 9, 1401 

 

تضمینی بر غزل زیبای مولانا:
(ای زده مطرب غمت در دل ما ترانه ای)
“مخمس”
من بخیال وصل تو در پی هر بهانه ای
شب همه شب چو نی کنم  شکوه ی عاشقانه ای
تا که بجویم از خمار نرگست نشانه ای
(ای زده مطرب غمت در دل ما ترانه‌ای)
(در سر و در دماغ جان جسته ز تو فسانه‌ای)

هاتف غیب آید و گل بانگ سروش سر دهد
خوش خبر از یوسف گم گشته به کنعان رسد
پیرهن برگ گلت بوی وصال می دهد
(چونک خیال خوش دمت از سوی غیب
دردمد)
(ز آتش عشق برجهد تا به فلک زبانه‌ای)

سرشته خالق ازل وجود آدمی ز گل
نهاده در نهاد وی ز مهر پیمانه دل
ریخته شد بجام ما جای شراب ، خون دل
(زهره عشق چون بزد پنجه خود در آب و گل)
(قامت ما چو چنگ شد سینه ما چغانه‌ای)

عطر شکوفه میدهی پر ز بهار و سبزه ای
کمان ابروان زده بر دل زار غمزه ای
فتاده بر جان و تن از شرار عشق لرزه ای
(آهوی لنگ چون جهد از کف شیر شرزه‌ای)
(چون برهد ز باز جان قالب چون سمانه‌ای)

نشسته ای بجانم  ای آهوی خوش نگار جان
تراود از وجودت ای ماه ، مرا بهار جان
می کنم از برای روی ماه تو نثار جان
(ای گل و ای بهار جان وی می و ای خمار جان)
(شاه و یگانه او بود کز تو خورد یگانه‌ای)

کنون بگوش میرسد نوای بلبل حزین
شکوفه خنده سر دهد چو باغ جنت برین
بیا دمی کنار من بزیر سایه ها نشین
(باغ و بهار و بخت بین عالم پردرخت بین)
(وین همگی درخت‌ها رسته شده ز دانه‌ای)

جام شراب دست ما بی نظر تو زهر شد
سالک سلک سرمدت مایه فخر دهر شد
یوسف افتاده به چاه عزیز کل شهر شد
(از دهش و عطای تو فقر فقیر فخر شد)
(تا که نماند مرگ را بر فقرا دهانه‌ای)

شوق بهار شاخه را گل به جمال می زند
تا برسد بحال خوش قرعه به فال میزند
بوته به باغ ، دست و پا تا بکمال می زند
(لطف و عطا و رحمتت طبل وصال می‌زند)
(گر نکند وصال تو بار دگر بهانه‌ای)

عجین گشته جان من از غزل خدا خدا
ای که هماره ذکر تو درد دل مرا دوا
فکنَده شور بر فلک باز نوای ربنا
(روزه مریم مرا خوان مسیحیت نوا)
(تر کنم از فرات تو امشب خشک نانه‌ای)

دریده از تیر جفا پرده پیرهای ما
چو زخم گشته در قفس گُرده ی شیرهای ما
ندارد از گرسنگان خبر چو سیرهای ما
(گشته کمان سرمدی سرده تیرهای ما)
(گشته خدنگ احمدی فخر بنی کنانه‌ای)

ای که بکام مردگان آب حیات می دهی
روی تو دارد این دل زخم که مرهمش نهی
ظلمت شبهای مرا ستاره ای و چون مهی
(پیش کشیی آن کمان هر کس می‌کند زهی)
(بهر قدوم تیر تو رقعه دل نشانه‌ای)

جهل پلید راهزن بست چو راه تو و من
چهره شوم دیو را شست گناه تو و من
یوسف گم گشته همی رفت به چاه تو و من
(جذبه حق یک رسن تافت ز آه تو و من)
(یوسف جان ز چاه تن رفت به آشیانه‌ای)

نسیم صبحگاهی از سوی سپیده می دمد
بانگ صلای صبح از بام مناره می رسد
قال و مقال عالم از دام خیال می رهد
(خامش کن اگر سرت خارش نطق می‌دهد)
(هست برای جعد تو صبر گزیده شانه‌ای)

امیر وحدتی   یگانه

 

 

 

 

کاربرانی که این شعر را پسندیده اند (1):

نظرها
  1. طارق خراسانی

    اردیبهشت 9, 1401

    جهل پلید راهزن بست چو راه تو و من
    چهره شوم دیو را شست گناه تو و من
    یوسف گم گشته همی رفت به چاه تو و من
    (جذبه حق یک رسن تافت ز آه تو و من)
    (یوسف جان ز چاه تن رفت به آشیانه‌ای)

    سلام و درود بر شاعر توانای پاک

    عالی ست

    در پناه خدا 🌿👏👏👏👏👏👏👌🌿

  2. صفا یغمایی

    اردیبهشت 9, 1401

    سلام بر جناب یگانه‌ی عزیز
    خوش آمدید و صفا اوردید
    خسته نباشید .زیبا بود وکاری مشکل.
    ولی باعرض معذرت بعضی از قسمتها را نپسندیدم جسارتم را ببخشید
    ❤️🌷🌺

بستن فرم


سلام و درود
بسیار زیباست
سپاس از حضورتان
لذت بردم
شادکام باشید
در پناه خدا