🍃🌷🍃به پایگاه ادبی شعر پاک خوش آمدید 🍃🌷🍃
مژده
مژه بر هم بزن و غرق تمنایم کن
واله و دربه در نرگس شهلایم کن
من جامانده ترین فوج کبوترها را
همدل و همسفر پوپک صحرایم کن
چشم تو آینه جلوه زیبایی هاست
روی هر غمزه خود راهی دریایم کن
دربدر گشته ام از فرصت نادیدن تو
پرده بردار و گلاویز تماشایم کن
سرخی سیب تو را لحظه رویا چیدم
گفتی اما که در این حادثه حاشایم کن
ای که از مشرق امید و صفا می آیی
با مسیحا نفسی دیده ی بینایم کن
به جنونم بکش و شعله بزن جانم را
تل خاکستری از کوچه لیلایم کن
همتی کن که چنان ذره به بادم ندهی
فارغ از دغدغه شاید و امّایم کن
به فدای تو اگر بر سر یاری هستی
پیش ما صحبتی از مژده می آیم کن
کاربرانی که این شعر را پسندیده اند (2):
کاربرانی که این شعر را خوانده اند (4):
بهمن 14, 1402
سلام و درود
استاد
به روانی روانترینسیال
به گرمی دل های عاشقان پاک غزلی زیبا سروده ای و بر دل همیشه عاشقم نشست
در پناه خدا 🌱🌹👏👏👏👏👏👏👏👏👏🌹🌱
پاسخ
بستن فرم