🍃🌷🍃به پایگاه ادبی شعر پاک خوش آمدید 🍃🌷🍃
در وزید ترنم ترت
بغل، بغل
غزل
درخشکسالیم
جوانه می زد …
از ریسه های مروارید تر
بر گردن بلند رعد و ابر
این منم
که سرمی کــــــــشم به سبز
گل میدمدم ، دمبدم ، بغل ، بغل
لطف دویده در رگ ، رگم
پژمرد م مرده
زیرگام های زیرک رویش،
شیپور شادی
بر لبان گلبنان
امان بریده اززمهریرویخ،
شُکوه شُکر
از این همه سُکر
پر کرده دستان کوتاه و بلند درخت ،
جانم ! ، جان!
دامان زده به کمر
در اینهمه لطف شناور،
در من هی می شکند کم کفور
به هزیمتی ،که دیدنیست
از اینهمه تازگی و طهور
بر شاخه ، شاخه ی نورسید،
تنبیهم به دل
از بی شمار رستاخیز گِل،
همبر می شوم به گل
همه آغوش ، در گشود
بربوی این سرمد رنگارنگ سرود
و
” یک “
نکته ی ” فقط ِ ” بود
بربلندای بهت لبان سکوت
” یکی “
تا نداشت .
کاربرانی که این شعر را پسندیده اند :
کاربرانی که این شعر را خوانده اند (2):