🍃🌷🍃به پایگاه ادبی شعر پاک خوش آمدید 🍃🌷🍃
وقت اذان بود ظهر بود
انگار
صدای پای دهل میرسید از دور
واز مقبره ی مجنون
بوی تن لیلی می آمد!
و کاسه زخمی خواهش
عاجز از پرتاب سکه های خورد
برودت قصه های تلخ و دراز
بر رخ مجسمهها ی پریده رنگ
انعکاس کسالت و اندوه
کلبه های خرابه و متروک
روی دوش خاطرات شیرین
سنگین
و خدایان زنده در گور
میروند هر شب
کلاس رقص
می کشند هر شب
ارابه های مست
اوج سکوت ستون های جمشید
دیر گاهیست
در این دیار
مجنون
دور از چشم ماه
نام لیلی را حک کرده است
گوشه ای نا معلوم!
من به جرات خواهم گفت
مثل ریگ های تنور
تشنه خواهم ماند
من هرصبحگاه
به خلسه خواهم رفت
تا ملاقات کنم
خورشید را در هوایی دیگر
من هر شب
کنار پاشوره آب
غسل خواهم گرفت
شاید
آرام شوم
از تب گنگ افکار بلند
با تشکر
دانیال فریادی
با نقد و نظرات خویش راهگشا باشیم
کاربرانی که این شعر را پسندیده اند (1):
کاربرانی که این شعر را خوانده اند (3):
اردیبهشت 22, 1400
سخن از روز است
پنجره باز
و هوای تازه🌹❤️🌹🌷🌺
پاسخ
بستن فرم