🍃🌷🍃به پایگاه ادبی شعر پاک خوش آمدید 🍃🌷🍃
نمی خواهم پس از مرگم مرا یک شیعه پندارند
نمی خواهم دروغ دیگری بر دوش خود گیرند
کجا من پیروی از سیره ی آن اُسوه می کردم
کجا دلسوز دهها ناتوان و دردمند بودم
کجا از فقر یک عده، ز غصه بی امان بودم
هزاران درد را دیدم، ولی درمان نمی کردم
هزاران سفره ی خالی کنارم کوهی از غم بود
هزاران زخم خورده در نیاز ِمهر و مرهم بود
و من بازیجه ی دست هوسهایم
سراپا محو نقاشی دنیایم
و خود را شیعه ی آن مرد دانستم
علی اینگونه بود آیا ؟
لباس فاخر و الوان به تن می کرد ؟
غذایی چرب و شیرین داشت ؟
علی کوه غرور و کبر و بی غم بود ؟
علی دنبال شاگرد و مرید و مال مردم بود ؟
علی مهمان ِ پولداران بی غم بود ؟
علی سرگرم دزدی از فقیران بود ؟
علی قوت خودش را بر ضعیفان هدیه می فرمود
لباس پاره اش را وصله می فرمود
شب و روز بر یتیمان لطف می فرمود
علی با اشکهایش در کنار چاه تنهایی
به تکه نان خشکی سد جوع می کرد
و با شمشیر برانش
عدالت جستجو می کرد
نمی خواهم کنون من را به اسم شیعه بشناسید
نمی خواهم گناهی بیش از این بر گردنم باشید
مرا در ملک بی دینان برید و خاک بسپارید
که من از ناجوانمردی خود همواره در رنجم
((( مگویید شیعه بودم من )))
من از سوز نگاه اسوه عالم،
هراسانم
و از نامردمی ها،
سخت ترسانم
کاربرانی که این شعر را پسندیده اند :
کاربرانی که این شعر را خوانده اند :
بستن فرم