🍃🌷🍃به پایگاه ادبی شعر پاک خوش آمدید 🍃🌷🍃
دیدمت دست به دست دگری،، باده به دست
فارغ از آن که ستونهای تنش سخت شکست
عهد و پیمان تو،، آن لحظه به یادم آمد
آن دلی که،پس از آن شد، بت ممنوعهپرست
هر چه فریاد برآوردم،، از این. دلبندی
از نگهبان نگاهت نتوانست بِرَست
ادعای تو و عشق تو،،،، مرا گول نَزَد
تیر دلبستگیام شد، که در این سینه نشست
چه کسی بود،، که روز ازل از عشق سرود؟
چه کسی مانده وفادار همان عهد الست؟
من که با غصه ی این عشق،، فقط خندیدم
تو چه کردی بجز این یار نو ات در دل پست
نکشانم طرف عشق دگر ای دل مست
برهانم دگر از هر چه پناهنده پرست
#علی_سلطانی_نژاد
کاربرانی که این شعر را پسندیده اند :
کاربرانی که این شعر را خوانده اند (2):
بستن فرم