🍃🌷🍃به پایگاه ادبی شعر پاک خوش آمدید 🍃🌷🍃

 پنجره هرچه بُزرگ , بیشتر درد دِرو خواهی کرد :

(ثبت: 263001) مرداد 26, 1402 

 

آخر هفته ولی اولِ آذرماه است

آفتابِ دمِ صُبح…
نوش نمبارشِ دیشب را خورد
بر سرِ شاخه ی بید
آخرین برگ مُبارز پژمرد

قُلچماقین ابری
هیکل افراشته بر کوهِ کرج
و نشان می دهد از دور به من
پُشت بازویِ توانمندش را

دارد امروز هوایی آرام
یوسف آباد قَوام

چای می نوشم داغ
موسمِ کوچِ کلاغ است از باغ
مانده ام ، اینکه چرا ؟
دوستان دیروز …
چشمشان نور ندارد به چراغ..!!

از دلِ پنجره ی رو به پلاژِ خورشید
دختری،.. چهره چُروکانده به اَفیون،.. پیداست
چه شگفتانه ” به لیوان بلورین لب میز ” شباهت دارد!!

پیرمردی لنگان..
با دوتا کفشِ دهان چاک ،.. گُذشت
می کُند کولبری، .. بارش لاک
رَد شُد از راسته اش ، لِکسوزی
پَرت شُد ،.. بُطری نوشابه به سمتش در خاک

و سگِ زردِ سرِ جاده ی قِبچاق ، هنوز…
مُنتظر ، حامیِ تابستان را / دوخته چشم

این فقط بازدمی از نفسِ پنجره است
پنجره هرچه بُزرگ
بیشتر درد درو خواهی کرد

دخترِ افیونی” پای دیوار فروریخته ی همسایه” کِز کردست
فندکی ،.. دامنِ فَرپاکیِ احساسش را / آتش زد
در غَماهنگِ خیابانِ شلوغ
دودِ برخاسته از سیگارش
هَلپره می رقصد

با صدا سوخته ای هاجر بُغض
بانگ بر می دارد :
( تا که تیمور عدالت لنگ است …
زیراندازم خاک
سرپناهم سنگ است )

چشم را می بندم
می شوم گوش به دل شیون شهر
می شوم آه به دلبویه ی درد

در دلم مرثیه خوانی برپاست
چشم تا وا کردم …
کفتری از سر بامی برخاست

دختر افیونی:..
می کُند «کوک » به یک سُرفه « گلوتارش» را
می کُند خِفتِ تنش، پوشش گُلدارش را

پوزخندی به لبش می شکُفد ، می گوید:
با وجودی که تب آلود پریدن بودم
پدرم ، زود مرا شوهر داد

خیره در رهگذران می نگرد
و به او رهگذران می نگرند

مردم دور و برم …
بر اجاق دلشان دیگی نیست
و چه کس می داند…
اینکه در کفشِ چه کس ریگی نیست

سادگی، پاک خطرناک شده ست
به رگم انگاری…
خون من خاک شده ست

کاش ویران بشود پاتُقِ دانشجویی
کاش ویلان بشود صاحب کاپی چینو

دِعبلی بود که از « آل عَبا » دَم میزد
پیش رو ،.. زُهدنمایی میکرد
در خَفا ،..زُهد تَکانی می کرد

قهوه را با متادون هم میزد
تا مبادا بپرد …
مُشتری از مُشتش

دختر افیونی
می دهد پُشت به دیوار فرو ریخته ی در پُشتش
می کِشد دست به انگشتر در انگشتش /میگوید:
_ شوهرم وقتی مُرد ،.. نوزده سالم بود _
پدرم در شهران تاجر بود

در خیالم ،.. گاهی…
بی هوا ،.. خاطره ای…
می کُند کولبری یادش را

دست نان آور داشت
بی هوا ، زاهد زالوزادی…
تاج او را برداشت

فلسفه می خواندم
با دوتا دختر شهرستانی
هم اتاقی بودم

نسترن ،.. دختر کرد
تلخ و شیرین نیاکانش را / از بر داشت
نسترن باور داشت
بیستون ، سنگ شده فریاد است
بیستون را باید
با دو تا گوش شنید

ایلدا دختر لُر …
هر کرفسِ سخنش،.. رایحه ای دیگر داشت.
بین هیچ و همه چیز
راه خود را می جست
در نگاهش هر بار…
شیهه کش ،.. سُم به زمین می کوبید…
اسبِ زین کرده ی « بی بی مریم »

من به او می گفتم:
«عشق» یعنی اینکه…
جیب تو،.. « بانگ انالحق » بزند

_ نسترن می خندید _

او به گوشم می گفت:
عشق را نیست نیاز
نه به باران بهار
نه به بابونه ی دشت
نه به ویلای شمال
نه به ریزابه ی تنگ واشی
نه به گلگشت لواسان و فشم
نه به دارایی و دربان و حشم

– کاش بین «خرد و عشق » ، دری وا می شد –

نسترن می پرسید:
دختر ایل چرا …
حس « زن بودنمان » حال نداد ؟

ایلدا می گفتش:
ای دوتا چشمانت / موبد در آتشگاه
ای درآورده خَم ابرویت / کفر اهورامزدا
ای نمکسود نگاه…
_ حس زن بودنمان حال نداد _
چون که هرکس علم دادگری برافراشت
زن ستیزانه به رویای زنان بال نداد

گرمی و روشنی آتش را
من در او می دیدم

کوه را می فهمید
رود را می فهمید
کوچ را می فهمید
نیچه ای بود که محکوم به «زن بودن» بود.
کاخ معبدها را…
کافه کانون حماقت میخواند

ایلدا، دختر ایل
ترم آخر گُم شد
رفت بین خرد و عشق بیابد راهی

دختر افیونی…
ساکت شد

دوره گردی رَد شد
هیزی چشمانش او را خورد

لات ابری قَمه کش …
سینه اش پُر از باد
از کرج رو به مَلارد
رخش می تازاند

دختر افیونی…
تن کشان رو به پلاژ خورشید
گام بر میدارد

آخرین آه گلوگیرش را
وزش بادی سرد
بغض افشانی کرد :

«چشم» اگر گوشه نداشت…
«اشک»، در راه سرازیر شدن ، در می ماند
کاشکی دور و برم…
یک نفر ، مثل «برادر» می ماند
.
.
لای دیوار فرو ریخته ی همسایه…
تا کمرسوخته سیگاری چند _ از دل جرز افتاد
از سر شاخه ی بید…
آخرین برگ مبارز .. افتاد

و سگ زرد سر جاده ی قبچاق هنوز
منتظر حامی تابستان را / دوخته چشم

با خودم میگویم:
کاش « رهرو مردی» …
نسب از غیرت « بابک» می برد
کاشکی،.. « لک شوری» …
از دل لک زده ی آدمها…
لک می برد
.
.

شادان شهرو ✍️/ اول آذرماه ۹۹/ یوسف آباد قوام

 

 

 

نظرها 21 
  1. غلامحسین جمعی

    مرداد 26, 1402

    درود و سپاس بر این همه ذوق و بینش و دانش و فرهیختگی که در این شعر نیمایی موج میزند با موسیقی حزن آلودش نیز دلربایی می کند
    واقعا دست و دل و لب هرسه مریزاد
    همچنان دستبوسم و به شاگردی در کلاستان افتخار می کنم
    🙏🙏🙏❤️❤️❤️🙏🙏🙏

    • درود بر عزیز دلم و استاد بزرگوارم غلامحسین جمعی گران ارج
      خیلی خوش آمدید استاد
      شرمنده می فرمایید
      هرچه داریم از شاگردی کردن در محضر دانایان روزگار , به ویژه , درس پس دادن در محضر عالیقدر حضرتتان هست که سالها با نکته بینی ها و نکته سنجی هایتان , فانوس هدایت و سُکان مسیر برای این لنج سرگردان بوده اید .

      شما تاج سَر و عصای دست و رایحه خِرد در مشام و نور امید در چشم و حلاوت ذوق در مذاق هر شاگردی هستید استاد

      ممنونم که همچنان به مهر می نوازید و به لطف امید می بخشید

      برایتان آنچه آرزو دارید را آرزو دارم .
      یک جهان سپاس

      🙏🙏🙏🌹❤️

  2. مرداد 26, 1402

    زیباست
    اما ای کاش کمی کوتاه‌تر بود
    اطناب کمی از زیبایی‌های اثر می‌کاهد

    درودها
    موفق باشید🌷

    • درود بر شما مهربان که با حضورتان نور می کارید
      خیلی خوش آمدید
      به لطف خوانده اید
      مهر حضورتان را سپاس
      با اجازه از جنابعالی در زیر کامنت شما بزرگوار مطالبی هرچند مختصر در مورد دو پارامتر بلاغی بیان می کنم .
      اطناب , به معنای طولانی بودن شعر نیست
      ایجاز , به معنای کوتاه بودن یک شعر نیست .
      می تواند شعری , طولانی باشد , ولی در آن ایجاز رعایت شده باشد .
      و همینطور برعکس:
      می تواند شعری کوتاه باشد , ولی در آن , اطناب رخ داده باشد .
      سرودن شعر , بر پایه ی فرایند ( تصویرسازی و مفهوم پردازی ست )
      یعنی ما به کمک تصاویر , مفاهیم را ارائه میدهیم .
      تصاویر ما می توانند تصاویر حسی , عاطفی یا عقلی باشند .
      و به کمک این تصاویر , عُمق و بُعد و شِدّت و حِدّت احساسات و عواطف و ادراکات خودمان را به دیگران منتقل می کنیم .
      ایجاز و اطناب , به خودی خودشان بد نیستند . آنچه آنها را بد جلوه میدهد , دُرست بخدمت نگرفتن آنهاست .
      اصلآ هر دوی اینها از هنرهای بلاغی هستند .
      متاسفانه در میان بسیاری از اهل قلم اینطور جا افتاده که ایجاز خوب است و اطناب بد است .
      و همچنین تصورشان از ایجاز ( کوتاه بودن یک شعر است) و تصورشان از اطناب ( طولانی بودن یک شعر ).
      این تصورات باید اصلاح بشوند .
      هدف از ایجاز و اطناب (بعنوان دو پارامتر بلاغی در ادبیات ), یعنی به اندازه سخن گفتن . یعنی در پرداخت و ارائه ی تصویر و مفهوم ( خواه حسی عاطفی باشد و خواه عقلی ) همان مقدار که واژه برای بیان آنها نیاز داریم استفاده کنیم .
      مثلا در منظومه های عاشقانه , مثل خسرو و شیرین و ویس و رامین و صدها منظومه ی دیگر ( مثلا منظومه ی فارسی هیر و رانجها در هند ) وقتی عاشق میخواهد شوقش را یا اندوهش را یا فراقش را بیان کند , شاعر توانمند در فرایند تصویرسازی و مفهوم پردازی به سمت اطناب میرود . یعنی با تصاویر پِی در پِی سعی می کند عمق و بعد و شدت و حدتِ شوق یا اندوه یا فراق عاشق را بیان کند .
      چنین اطنابی ( یعنی مسلسل وار با تصاویر مختلف حس فراق یا اندوه را بیان کردن ) دارای التذاذ هنری ست .
      پس چنانچه اطناب در بیان حس و عاطفه و ادراک , التذاذ هنری بهمراه داشته باشد . از محسنات شعر خواهد بود .
      اصلآ این بحث ایجاز و اطناب در زمان حکومت گورکانیان در هندوستان میان ادیبان هندی شکل گرفت ( مصادف با صفویان در ایران ).
      قبل از آن ما چیزی به اسم ایجاز و اطناب با همین عنوان نداشتیم .
      آنچه قبل از آن مطرح بود , در مورد حشویات در آثار ادبی چه شعر باشد و چه نثر بود .
      هندوستان یکی از کانون های بزرگ شعر و ادب فارسی ست . ادیبان آنجا این مباحث بلاغی را پیش کشیدند .
      🙏🌹🌺🌺

  3. برهان جاوید

    مرداد 26, 1402

    درود استاد شهروی گرامی
    یک فیلم هنری با ریتم و موسیقی و متن و داستان پردازی بی نظیر از قاب دوربین تیزبین نگاه پاکتان دیدم و حس کردم و زندگی کردم و…
    جاودان و مانا باشید
    🌹🌹🌹🌹🌹❤️❤️❤️❤️👏👏👏👏👏👏👏👏

    • درود بر مهربان اهل قلم جناب جاوید نازنین
      خیلی خوش آمدید
      ممنونم از محبت و حضور ارزشمند و همراهی امید بخش تان

      راستش در این نیمایی که در اول آذرماه ۹۹ بعد از پرداخت نهایی آنرا ارسال کردم ، تحت تاثیر چند رویداد در فاصله های زمانی مختلف که مستقیما شاهد آنها بودم سروده شد .

      دختر افیونی ( معتاد ) واقعی ست . صبح یک روز که در کارگاه را باز کردم دیدم تکیه به دیوار داده و سیگار می کشد و با خودش حرف میزند .

      سگ زرد سر جاده ی قبچاق هم اقعی ست . سگی بود که هر روز کنار جاده می ایستاد و چشم به جاده میدوخت و برای برخی ماشینها که رد می شدند پارس میکرد و دنبالشان می دوید و بعد برمی کشت و در همان نقطه که ایستاده بود به جاده زُل میزد . احتمالا شرطی شده بود . چون تابستانها حامیان حیوانات برای سگهای بی صاحب دورریزهای مرغ می آوردند و به آنها میدادند ولی در ماه های دیگر ، دیگر خبری از آنها نبود . و این سگ بیچاره تمام سال را در چشم انتظاری کنار جاده سپری میکرد . با عابرین پیاده هم کاری نداشت .

      پیرمردی که لاک جمع میکرد هم واقعی بود . ماشین هایی که بطری آب معدنی کنار جاده پرت میکردند و یا با بی فرهنگی تمام زباله های دو شب سرکردن در ویلاهایشان را در کنار جاده رها میکرند هم واقعی بودند . آن لکسوزی که بطری نوشابه پرت کرد هم واقعی بود . این پیرمرد با یک گونی بزرگ روی کولش ، لاکها رو جمع میکرد .

      بخشی از دیالوگ ها که از زبان دختر افیونی بیان کردم مربوط به مصاحبه ی با دختران معتاد در فضای نت بود .

      اینکه برخی کاپیچینوها توی قهوه ، متادون می ریختند تا مشتری های گذری هم مشتری دائمی شان بشوند هم برگرفته شده از مصاحبه با یک دختر دانشجوی معتاد بود که فضای مسموم قهوه خانه ها او را به دام اعتیاد انداخته بود .

      نیمایی بالا بر اساس تمام آنچه دیده بودم و یا خوانده بودم در زمانی که کلاغ ها دسته دسته در حال کوچ بودند و ابر باران زایی داشت از سمت کرج به سمت ملارد می آمد و شب شروع به باریدن کرد در همان شب سروده شد .

      این سلسله وار تصاویر که فرمودید بهمین خاطر بود .

      از بابت دیر پاسخ دادن عذر میخواهم . به خاطر مشغله های کاریمان درگیر کارمان هستیم . هر بار به خودمان میگوییم امشب پاسخ کامنت هارو میدهم ولی شب که می شود چنان بی حال و بی حس هستیم که دستمان نای نوشتن ندارد .

      ممنونم از دقت نظرتان

      🙏🌹🌹🌹🌺

      • برهان جاوید

        مرداد 30, 1402

        درود بر شما استاد گرامی
        و این اوج یک اثر رئالیسم است که به قلم توانمندتان فرم سازی و المان زایی شده
        و باید به اینهمه ذوق احسنت گفت
        👏👏👏👏👏🌺🌺🌺🌺🌺

        • شما لطف دارید دوست من
          البته تا ورز خوردن طبع و قلم ، راه طولانی در پیش است .
          بیشتر نوعی طبع آزمایی ست تا نقاط قوت و نقاط ضعف رو کشف و شناسایی کنیم .
          توصیه ی نیماست که در شعرتان با زمانه ی خودتان هماهنگ و همراه شوید . حالا چه از دید اجتماعی یا از دید سیاسی یا از هر دید دیگری .
          چیزی که الآن بعد از ۳۷ سال قلم زدن در وادی شعر میتوانم به جرات بگویم این هست که راه های نرفته و کارهای محقق نشده ی زیادی را در پیش رو داریم .بخصوص در مقوله ی گریز از وزن و افزایش پرسوناژ تا حالا شعر معاصر کار قابل قبولی در چنته نداشته

  4. طلعت خیاط پیشه

    مرداد 26, 1402

    استاد ارجمند جناب شادان شهرو بختیاری
    قلمتان ستودنی است و زیبایی احساستان بوسیدنی
    احسنت بر شما و این سروده ی بسیار زیبا
    👏🌸🌺🌸🌺🌸🌺👏💐🌿🍃

    • با درود و عرض ادب خدمت مهربانوی غزلسرا خانم خیاط پیشه ی گران ارج
      خیلی خوش آمدید
      به لطف خوانده اید
      مهر حضور امید بخش تان را سپاس

      🙏🌹🌺🌺🌹

  5. مریم محبوب

    مرداد 26, 1402

    درود بر شما
    زیبا سروده اید
    🌺🌸🌺🌸🌺🌸

    • درود بر مهربانو محبوب گرانقدر
      خیلی خوش آمدید
      سپاسگزار نظر لطف و حضور ارزشمندتان هستم
      مهرتان را سپاس

      🙏🌹🌹🌹🌺

  6. سینا دژآگه

    مرداد 27, 1402

    سلام و عرض ادب جناب شهروی عزیز
    شعر زیبایتان روایتگر شرافت و دغدغه‌مندی‌ست. بسیار لذت بردم. درود بر شما و اشعار ارزشمندتان.
    زنده باشید🌸🌺🌸🌺

    • درود بر سینای نازنین
      زیبایی در نگاه عیب پوش شماست
      به لطف خوانده اید بزرگوار
      از اینکه نور امید می تابانید سپاسگزارم

      🙏🌹🌹🌹🌺

  7. مهرداد مانا

    مرداد 27, 1402

    سلام استادم
    فقط یک ایلیاتی می تواند چنین ایلانه بسراید . لر و کورد هر دو نماد بودند . و هر دو از دو فرهنگ پدرسالار برخواسته اند . برای همین ” زن بودنشان حال نداد ”
    من فکر می کنم یک شاعر توانا افزون بر پرداخت و نظم کار ، باید بتواند در خلق جملات قصار نیز توانا باشد . مانند این جمله :

    چشم را می بندم
    می شوم گوش به دل شیون شهر
    می شوم آه به دلبویه ی درد

    دقایقی پیش وارد شیراز شدم و در صدرا منزلی برای رفع خستگی گرفتم . رانندگی طولانی از شوش تا خرم آباد و از انجا تا اصفهان و شیراز به شدت خسته و خواب آلودم . اما شادانم که از شادان شعری پیش از خواب خواندم

    • درود بر مانای قلم وَرز
      خیلی خوش آمدید نازنین
      شرمنده می فرمائید
      سروده های شما هم پُر از جملات قصار و ترکیب های خوش فُرم است .

      آشپزی که از چاشنی ها و ادویجات به اندازه و بجا استفاده نکند ، غذای او طعم و رایحه ی خوشایندی نخواهد داشت .

      سرودن شعر فرقی با آشپزی ندارد.
      اگر از آرایه ها ، بجا و به اندازه استفاده نشود توی ذوق مخاطب خواهد زد .

      نیازی نیست که شاعر در تمام بیت ها و یا در تمام بندها دست به ترکیب سازی بزند . گاه لازم هست تا ابیاتی و یا بندهایی ساده سروده شوند تا تولید نوسان در ذهن مخاطب بکنند و شعر را از یکنواختی خارج کنند .

      گاه لازم هست بیتی یا بندی به سبک خراسانی سروده شود و بیت و بند دیگری به سبک عراقی و بیت و بندی به سیاق سبک هندی و شاکله ی شعر بر فنداسیون تئوریهای نیما استوار شود .

      گاه ساده ترین عبارات ، تاثیر گذارترین عبارات هستند.

      تشخیص اینکه چه چیزی را کجا و چگونه بکار ببریم هست که به کل سروده رنگ و لعاب و طعم و رایحه میدهد .

      اینها چیزهایی هستند که پیشینه ادبی هزار و صدساله روی ِ سُفره ی شاعران امروز گذاشته اند .

      این سفره در همه جای دنیا بهمین شکل پهن نیست.
      اگر آلمان به فلاسفه اش مشهور است . ایران به شعرش

      ….

      فکر کنم از شوش به سمت اهواز و بهبهان راه برای بندرعباس باشه . نیازی نبود اینهمه مسیر رو طولانی بکنی و خودتو اذیت و خسته و کلافه

      امید که هرجا هستی خوش و سلامت و شادکام باشی
      ممنونم از محبت همیشکی ت
      و سپاس از نظر لطف و حضور ارزشمندت

      🙏🌹🌹🌹🌺

  8. سلیم حمادی

    مرداد 27, 1402

    سلام برشاعر توانا
    اکراین شعررا خواندم بلطف ماناست که مرا شیفته ی این سبک نمود خیلی بااین سبک آشنا نیستم اما احساس کردم دارم اثری فاخر می‌خوانم

    موفق باشید

    • درود بر جناب حمادی گرانقدر
      خیلی خوش آمدید جناب
      این شعر باید به خودش ببالد که لطف حضور ارزشمند شما شامل حالش شده است.

      ممنونم که به لطف می نوزاید
      ما که شرمنده ی محبت های مانای با دانش ، همیشه بوده و هستیم .

      سروده ی بالا ، شعر نیمایی ست
      قالب شعر نیمایی یک قالب سیال هست
      سیال بودن قالب نیمایی به خاطر تنوع مصراع هایش هست
      و همین سیال بودن باعث سیال بودن وزن عروضی آن هم میگردد .

      و این برخلاف شعر کلاسیک هست که قالبهایش از ثبات فُرمی تبعیت می کنند .

      شعر نیمایی فرزند خلف شعر کلاسیک است.
      و چون فرزند خلف کلاسیک هست بصورت وراثتی ، پتانسیل های آنرا هم به ارث برده است ‌

      منتها این فرزتد با اینکه میراث دار پدرش ( شعر کلاسیک) هست ، پتانسیل هایی هم خاص خودش دارد که پدرش آنها را نداشته و فضای مانوردهی اش هم در فُرم و هم در عروض و هم در مطابقت با زبان معاصر بیشتر از پدرش می باشد .

      حکایت نیمایی با کلاسیک مثل حکایت دهه هشتادیها با دهه شصتی هاست .

      بلندپروازیهای دهه هشتادیها در مخیله ی دهه شصتی ها نمی گنجد و برای آنها قابل هضم نیست . و نگرش و بینش خاص خودشان را دارند به اضافه ی آنچه از پدرشان به آنها به ارث رسیده

      باز هم ممنونم از توجه و تامل تان

      🙏🌹🌹🌹🌺

  9. درود و احترام جناب شادان شهروی بختیاری بزرگ
    نیمایی استوار و ماندگاری با اشتیاق خواندم و لذت بردم. بابت اشتراک آثار و افکار روشن در بیان هنرمندانه بسیارسپاسگزارم

    • درود بر رفیق شفیق جناب یزدانی نازنین
      نظر لطف شماست گران ارج
      به لطف خوانده اید و به مهر امید می بخشید
      در محضرتان درس پس میدهیم بزرگوار با دانش

      حضورتان را سپاس

      🙏🌹🌹🌹🌺

  10. سیامک ابدالی شهروی

    شهریور 7, 1402

    درود بر شما مثل همیشه زیبا و دلنشین

بستن فرم


سلام و درود
بسیار زیباست
سپاس از حضورتان
لذت بردم
شادکام باشید
در پناه خدا