🍃🌷🍃به پایگاه ادبی شعر پاک خوش آمدید 🍃🌷🍃

 پیله ی ناتمام…

(ثبت: 270420) خرداد 28, 1403 

 

آیا‌ به یاد می آوری؟
خاطراتی،
که خار تو چشم شب شدند
وقتی خورشید،
از بستر تو برخاست…
و در پهنای آغوش بی کران ات
سجاده ی سحر را ‌پهن کرد
که بوی گل های زنبق وحشی می داد
که شهدش را،
نذر بوسه های دلفریب ات
کرده بودم…

به یاد می آوری؟
در گوش ستاره های خاموش
از رفتن ماه
و آن قلب ترک خورده ی برکه
پچ پچ می کردم
چه می دانستم
روزی، ماهی های احساسم
نبودنت را
سیر گریه خواهند کرد…

آیا به یاد می آوری؟
وقتی باران اسید می پاشید
هم درد ابر های نیمه جان بودم
بی‌پناه و غمگین
دست در دست
بادی عریان می رقصیدم
شاید روزی…

مرا به یاد می آوری؟
آن پیله ی ناتمام
که می خواست
در آغوش بی بدیل ات پروانه شود
اما کابوس نبودن ات
هرشب،
شلاقی بود
که شوق پروازش را می ربود…

اعتراف کن
وقتی این گونه با بی تفاوتی،
تازیانه به ترانه های زخمی تنم زدی
با دست های نامهربانی،
که می توانست مرهم عشق باشد
اعتراف کن
مرا هرگز به یاد نخواهی آورد…

 

 

 

کاربرانی که این شعر را پسندیده اند (5):

نظرها 11 
  1. معین حجت

    خرداد 28, 1403

    درود بر شما بانو …
    دستمریزاد 👏👏👏🌺🌺

    • حدیث عبدلی

      خرداد 29, 1403

      سلام و درود های بی کران
      نثار حضور فرخنده تان‌..
      و
      سپاس که مرا به مهر می خوانید.

      💐
      💐
      💐

  2. طارق خراسانی

    خرداد 28, 1403

    سلام حدیت عزیز
    بسیار زیباست به تراشکاری های اندکی نیاز دارد
    مثلا :
    آیا‌ به یاد می آوری؟
    خاطراتی،
    که خار /تو /چشم شب شدند
    وقتی خورشید،
    از /بسترت/برخاست…
    خار چشم‌شب شدند جمله ای کامل و زیباست
    همیشه از شعرهایت لذت می برم
    در پناه خدا 🌿👏👏👏👏🌿

    • مهرداد مانا

      خرداد 29, 1403

      دقیقا منم همان اول شعر متوجه حشو آن ” تو ” شدم
      که دیدم پدر از پسر پیشی گرفته است😅

    • حدیث عبدلی

      خرداد 29, 1403

      سلام بابا طارق گرانقدر
      سپاس که مرا با دقت و ظرافت خواندید ‌…
      و با حضور زلال تان شعرم را
      مفتخر کردید…

      باشید
      و
      بتابانید همواره…

      💐
      💐
      💐

  3. حمید گیوه چیان

    خرداد 28, 1403

    درود بر شما
    شعر زیبایتان را خواندم و سپاس از اشتراک سروده‌تان.
    جسارتا بنده هم با جناب خراسانی عزیز هم عقیده هستم.
    اندک تغییراتی میتواند زیباییش را دوچندان کند.
    گستاخیم را به بزرگی خود ببخشید.
    شاد و سلامت باشید💐💐💐

    • حدیث عبدلی

      خرداد 29, 1403

      سلام و عرض احترام…
      زیبا حضور زلال دوستان دلسوزی است که آگاهی می بخشند…
      و به کم و کاستی های شعر دقت ویژه ای دارند…
      و
      عرض کنم
      شما همگی صاحبان این صفحه
      به حساب می آئید

      مهرتان فروزان…

      💐
      💐
      💐

  4. مهرداد مانا

    خرداد 29, 1403

    مرا به یاد می آوری؟
    آن پیله ی ناتمام
    که می خواست
    در آغوش بی بدیل ات پروانه شود
    اما کابوس نبودن ات
    هرشب،
    شلاقی بود
    که شوق پروازش را می ربود

    و فکر می کنم ، این بند از هر نظری کامل بود و نشان از شعر سپید داشت

    • حدیث عبدلی

      خرداد 29, 1403

      سلام و عرض ادب و احترام
      جناب مانای گران ارج…
      حضور سبزتان را پاس می دارم
      جان و تن تان بی گزند
      و خنکای سایه تان همواره مانا…

      💐
      💐
      💐

  5. سارا (س.سکوت)

    خرداد 31, 1403

    درود بر حدیث نازنین وقلم همیشه زیبایش
    دست وقلمت هماره به عشق جاری
    زیبابود نازنینم
    بمانی در نگاه نور 🌺🌺🌺

    • حدیث عبدلی

      تیر 4, 1403

      سلام و درود بی کران
      نثار حضور زیبایتان سارای عزیزم

      خوش آمدید
      و صفا آوردید

      بمانید و بتابانید همواره…🌱💐

بستن فرم


سلام و درود
بسیار زیباست
سپاس از حضورتان
لذت بردم
شادکام باشید
در پناه خدا