🍃🌷🍃به پایگاه ادبی شعر پاک خوش آمدید 🍃🌷🍃

 مرز آغوش

(ثبت: 269767) اردیبهشت 28, 1403 

 

باتلاقی،
از قافیه های خشکیده ام
که روزی،
رویای خیس اقاقی را
در سرم کاشتند
اما،
امان از این وعده های پوشالی
که پوشینه ای
برای رنج های عریانم نبوده اند

آه برنادت،
شفا، لب نپوسیده ی توست
وقتی مرا به نام می خوانی
رعشه می اندازی
بر اندام تبر ، در حوالی تنم
گرچه سبزم هنوز
و گم گشته ام
این را از نغمه ی نسیم شنیدم
که به گوش دریایی می رساند
که با فانوسش در پی من بود
من سبزم هنوز
به هیبت سحاب های بی سجلی
که نشانی مرا،
در آ‌واز پرنده ها می جستند

آه برنادت!
گرچه سبزم اما،
به مرز تاریک آغوشش که رسیدم
مرا عبور نداد
و به من گفت ای زن!
نجابت دنباله دار نگاه ات
از من بردار
عاجزم از روشنای چشمانت
با لهجه ای غمگین
تو که میدانی
ماری بر دوش دارم
و از وخامت زخم هایت ،
طوماری در آستین دارم
از من بگذر
و مرا به مهمانی پونه ها نبر…

گرچه سبزم هنوز
در مساحت بغضی که،
ابعادش روز به روز تنگ تر می شود
و مرا به گریبان خزانی می کشاند
که از آن گریزان بودم

می دانی سال هاست
در اتاقی پر از  گل های اقاقی
شبیه آلزایمری ام
که در ورق های کاهی سپید
دنبال قافیه ای می گردم
که مرز آغوشش را ردیف کنم
اما
چیزی دستگیرم نمی شود
که نمی شود‌‌…