🍃🌷🍃به پایگاه ادبی شعر پاک خوش آمدید 🍃🌷🍃
با خاطراتت هر غروبِ جمعه درگیرم
وقتِ غروب جمعه ی هر هفته می میرم
اطراف تختم شمع روشن کرده ام اما
تو نیستی… کام از لب سیگار می گیرم
****
یادت مرا شبانه به زنجیر می کشد
آیینه مَردِ مُرده به تصویر می کشد
فریاد می زنم …غزلم زاده می شود…
هی ” تیر” می کشم ریه ام تیر می کشد
****
بالای سَرم دوتا جسد می بینم
نزدیک سحر فقط عدد می بینم
از خلوتِ شب بدون تو می ترسم
دور از تو همیشه خوابِ بد می بینم
****
چشمت، عجب است کزعجایب نشده…
زلفت، شب لیله الرغایب نشده…
افطار و سحر غم تو را می خوردم
گفتند که روزه بر تو واجب نشده !
مهدی صادقی مود
کاربرانی که این شعر را پسندیده اند (5):
کاربرانی که این شعر را خوانده اند (9):