🍃🌷🍃به پایگاه ادبی شعر پاک خوش آمدید 🍃🌷🍃
عشق یک بارقه ی شیدایی ست
هدیه بر هر چه دل دریایی ست
کاشکی حالِ مرا دریابی
خسته از درد و غمِ تنهایی ست
ماه دیدم که فرو رفت به خود
تا رُخ ات دید به این زیبایی ست
خیل عشاق پی عشق و عجب
عشق آنجاست که ناپیدایی ست
چشم تو رهنِ دلِ عاشق من
به جز اینم چه دگر دارایی ست؟
گره دیده و دل را وا کن
ای که کار تو گره بگشایی ست
کاربرانی که این شعر را پسندیده اند (7):
کاربرانی که این شعر را خوانده اند (11):
مرداد 25, 1401
درود بر طارق خراسانی بزرگ
مثل همیشه عالی👏👏👏
بمانید و بسرایید به مهر🌺🌷🌸🌹
پاسخ
مرداد 25, 1401
درود بر شما
زیباست
قلمتان سبز🌷
پاسخ
مرداد 25, 1401
عشق آنجاست که ناپیدایی ست
حقیقت عشق ، معنای فنای عاشق در معشوق است . آنجا که دیگر هیچ اثری از عاشق در میان نیست.
جناب خراسانی عزیز و بزرگوار ، بسیار زیبا بود و خوش بر دل نشست و درود بر شما
پاسخ
مرداد 25, 1401
سلام پاره ی وجود
عزیز جان
امیرم
خدا را شکر هستی
سپاس از این بودنت و شرابی که از قلمت می نوشیم
در پناه خدا 🌿❤️🙏🌹❤️🌿
پاسخ
مرداد 25, 1401
سلام و درود
جناب استاد طارق خراسانی ارجمند
عاشقانه عارفانه زیبایی
دستمریزاد
تقدیمی :🌸
🌷ابتدا عشق رسی آن جایی🌷
گر چه شیدای جهان ما را بس
ای نظر کرده به دور از هر خس
هر که دریا دل خاکی باشد
با هم او انس رها از هر کس
گر چه مجروح ز هر تنهایی
منتظر ماه رخی در محبس
عشق را جلوه گری با معشوق
تا چو خورشید رها از ملبس
ماه را کرده تماشا غمگین
با دلی غمزده ای دلواپس
ابتدا عشق رسی آن جایی
آن زمان دور ز نفسی کرکس
می شود حل معمّا والی
بین دل عقل شود آتش بس
ولی اله بایبوردی
25 / 05 / 1401
🍃💐🌸💐🌿
پاسخ
مرداد 25, 1401
سلام و بس درود
خوشحالم بایبوردی عزیزمان را دوباره در پاک. زیارت می کنیم
سپاس از حضور گرم و بداهه زیبای تان
در پناه خدا 🌿🙏🌹🌿
پاسخ
مرداد 25, 1401
عشق آنجاست که ناپیدایی ست
درود حضرت دوست 🌷🌷🌷
پاسخ
مرداد 25, 1401
سلام استاد
از قدیم الایام افتخار شاگردی استادی چون شما را داشته ام
لنگ لنگان میرویم تا کوی شعر
سپاس از مهر نگاهتان
در پناه خدا 🌿🙏🌹❤️🌿
پاسخ
مرداد 25, 1401
استاد ارجمند جناب طارق درود بر شما.
عشق نفس زندگی است .در هرچه از عالم بنگریم عشق موتور حرکت و جوشش است.بی عشق زندگی میمیرد و هستی متلاشی می شود
در پناه عشق خدا پاینده باشید
🌺🌺🌺🙏
پاسخ
مرداد 25, 1401
💖💖💖💖💖💖
درود بر شما.
دل اگر خالی شد از عشق و صفا قلبش بدان
صاحبش را از گروه آدمی سلبش بدان.
بداهه تقدیمتان.
گویند ژولیده ایی روستایی باری از محصولات باغ خود را بار خرکی کرد و برای فروش به شهر آورد و در ازدحام بازار خرک خودرا گم کرد. سراسیمه هر دری را که باز میدید به اندرون سرک میکشید. در بیت درهای باز قونیه به باغی رسید که آنجا جلال الدین محمد کلاس درس خودرا منعقد میکرد که گفته اند گاه تعداد مستمعین به چندصد نفر بالغ میشد و آنروز از همان روزهای شلوغی کلاس بود.
مولانا پیرمرد را دید که وارد شده و اطراف را میکاود. اورا فرا خواند و علت سراسیمگی پرسید و پیرمرد ماوقع تعریف کرد و به وی فرمود کمی بنشین شاید خرت پیدا شود.
درس مولانا در آنروز مبحث عشق بود و عاشق.. در میانهء بحث مولانا روبه حضار که پیر و جوان زانو به زانو نشسته بودند فرمود ؛ آیا در میان شما کسی هست که تاکنون عاشق نشده باشد؟ حضار به یکدیگر نگاه میکردند و کسی پاسخی نداد و ناگاه پیر مردی که موی سر و ریشش به سپیدی گراییده بود دست خود بالا برد. مولانا اورا گفت ؛ بگو.! گفت من در تمام عمر عاشق نشده ام.
خداوندگار قونیه روبه پیر مرد روستایی گفت بیا که خرت پیدا شد. کنایه از اینکه اگر کسی عاشق نشده باشد و با این لطیفهء الهی بیگانه باشد اورا در زمرهء انسان ندانید.
پاسخ
مرداد 25, 1401
سلام و بس درود
ماجرای جالبی بود برای اولین بار از شما خواندم.
بدون عشق واقعا مردگی ست
مگر می شود ذره ای بدون عشق از حهان لذت ببرد؟
سپاس از مهر نگاهتان
🌿🙏❤️👏🌹🙏🌿
پاسخ
مرداد 26, 1401
چشم تو رهنِ دلِ عاشق من
به جز اینم چه دگر دارایی ست؟
♡♡♡♡
حضرت دوست سلام
🔷️🌹🌿🌹🌿🌹🌿🌹🌿🔷️
پاسخ
بستن فرم