🍃🌷🍃به پایگاه ادبی شعر پاک خوش آمدید 🍃🌷🍃

 کربلا ی حسین علیه السّلام

(ثبت: 214711) شهریور 20, 1398 
کربلا ی حسین علیه السّلام

حالات بانوی اعظم کنار برادر

1

برادر را به حالی دید آن جا
تویی ، فرزندِ آبا ،پورِ زهرا

تو نوری ، میوه دل زهرایِ زینب
تو باشی سبط پیغمبر که زین أب

پدر را ، یاد آوردم ، برادر
فدایت کُلِّ هستی من که خواهر

جوابی ده ، مرا ، ای پورِ زهرا
چو پاسخ لا چنان گریان واویلا

گشودش چشم مولانا حسین هان
که خواهر زینبش عرضی بر ایشان

تو را ، سوگند ، بر جدّم ، برادر
که با من حرف زن با من که خواهر

به حقِّ مادرم ، زهرایِ اطهر
علی المرتضی شاهی که حیدر

به هوش آمد به زینب گفت : خواهر
مصیبت ، بس زیادی شد ، دلاور

جدایی بین ما ، اُفتد که خواهر
که جدّم وعده ای دادش که باور

به من مشتاق باشد تا که دیدار
دگر ، لا طاقتی ، خواهر ،برادر

اتمام حجت بانو زینب

2

برادر را ، نشاندش ،سر به سینه
چنان گریان شدش غم ها بعینه

که با هر گریه قلبم بشکنی هان
مصایب شد زیادی ، داغِ یاران

دلت آرام و ساکت شو که خواهر
تو با این حالتی ، دشمن ، برابر

که بر کتفش زدند ضربت ،که پا شو
که غیر این ، گردنت ، مجروح بانو

نشد دور از برادر گفت : نامرد
مرا هم همرهش ،مقتول باید

به قهر او را کِشید ،آن شمرِ ملعون
بزد سیلی به صورت گشت پر خون

جلو آیی تو هم هان کُشته گردی
سرت از تن جدا، لب تشنه گردی

نشست، بر روی مولا ،شمرِ ملعون
کشیدش تیغ شمشیری پر از خون

جلو رفت دُختِ زهرا ، آن دلاور
گرفت شمشیر شمری را که کافر

شکستی سینه را دلسوز دشمن
در آنجایی نشستی وحی مأمن

هم آنجا مخزنی گنجینه اسرار
علومی ، از پیمبر ، پُر ،ز انوار

علی با مادرم ، زهرا ، تولّد
به پا شو حرمتی ایمان مُولّد

امین خوابش بگفتش هان به تأویل
که ، میکاییل مهدش را ، به تبجیل

به ما مهلت که رؤیت هان برادر
به ما فرصت ، که با بنتان ،برابر

ندادش رخصتی ملعون کافر
مسلمانان مسلمانان چه باور

امانی ده ، مرا ، آیم کنارش
که او را لحظه ای خواهم نگاهش

چه گویم ای جماعت ، لا امانی
چو گل پرپر شدش محبوب جانی

به سوی خیمه ها برگرد خواهر
یتیمان را ، نوازش ، ای دلاور

که با شمشیر مالک حال به ستیز
بیامد ضربه ای زد ،ضربه خونریز

که دستت خشک گردد مردِ شامی
نیاشامی ، تناول ، لا ، بدانی

که گردی حشر با کافر گروهی
نیامرزد خدایت ، مردِ شومی

که مالک ،تحفه ای از خز بیاورد
به همسر داد شستش تا درآمد

برون از خانه ام شو هان پشیمان
چه کاری بود ؟ کردی ، مردِ نادان

به فقری مبتلا شد مرد شامی
به بدتر وضع حالی عمر باقی

که خون جاری ز دستانش ، زمستان
به تابستان دو چوبی خشک دستان

که زرعة بن شریکش ، ضربتی زد
به چپ کتفش چه نامردی زبانزد

میان دوشش دگر ضربت زدش هان
به رو افتاد ، مولانا ، حسین جان

ز حالی ضعف ، گاهی می نشستش
چو بر پا می شدش دشمن بکشتش

آمدن عبدالله به قتلگاه

3

به قدری مکث کردند حمله ور هان
میان لشکر ، حسین تنها به میدان

که عبدالله بن مولا ، حسن هان
برون از خیمه شد یاری عمو جان

چو مانع عمّه اش زینب به فریاد
جدا هرگز نگردم ، از عمو ، یاد

برادرزاده ، با مولا ، به گفتار
توانی لا چه گویم مردِ هشیار

که ناگه کعب سو قصدی به مولا
چو می زد ،ضربتی مانع عمو را

جدا دست از بدن یارب چه کاری
که جانش را ،فدا کردش به یاری

به فریاد آمدش ، مادر کجایی ؟
عمو چسباند سینه اش کرد آهی

برادرزاده ، صبری کرد باید
خدا ناظر به احوالی در آمد

که ملعون حرمله تیری بینداخت
دلِ مولا ، به داغ آورد ،بگداخت

که عبدالله ، در آغوشِ مولا
فدا جانش به مولا هان چه والا

که بی یاور ، غریبی ، در بیابان
چه ضعفی لا توانی حمله ور هان

بخود آمد ، به پا خیزد ، لحاظی
چنین احساس کردش ضعف حالی

به فریادی ، ندا می داد ، مولا
صدا می کرد جدّش ،أب عموها

برادر جان ، کجایی ؟ تا ببینی
حسینت تشته لب افتاده کویی

چرا مظلوم ،جدّم مصطفا نام
چرا لب تشنه ،مولایم علی عام

چه علت ؟حرمتی لا ، پورِ زهرا
بگفتش ضعف حالی غش مولا

چه حیران لشکری کفر ای جماعت
چنان ترس از ولایت ، غرقِ حیرت

نگاهی کرد مولا گوشه چشمی
سما را دید ، گفتا ، یا الهی

دعایی خواند ، بی حد آرمانی
زبان قاصر به فهمش هان چه دانی

مقامی ارجمند دارد حسین هان
مسلمانان ، مسلمانان ، مسلمان

ز لشکرگاه دشمن یک جوانی
بیامد صحن میدان ،ناگهانی

چو چشمش ، چهره مولا را بدیدش
دلش ، لرزید و ، نجوایی ،شنیدش

جوان حیف ام می آید چون بسوزی
به قعر آتش جهنم سرنگونی

برو ، تا دیگری آید ، مرا قتل
شدم مونس تو را مولا مرا نقل

که اسلام آورم ، باشم ، مسلمان
دفاع از حق کنم مولا حسین جان

به جانب سعد کردش حمله ای هان
میان لشکر ، بکشتندش ، مسلمان

چه فریادی کشیدش سربلندی
که ای مولا ، گواهی ارجمندی

به راهت ، جان فدا کردیم ، مولا
که روح از جسم خالی شد چه والا

بشد هر جا ،روایت قتل مولا
زمینی ، آسمانی ، گریه دریا

چه نصرانی ، مجوسی ، یا بُرهمن ؟
چو بشنیدش چنان لعنت به دشمن

چرا شرمنده ؟لا کوفی جماعت
که کشتند سبطِ پیغمبر جنایت

خداوندا ، عزادارانِ مولا
عزاداری کنند بر پورِ زهرا

که موجودات ، گریان ناله افغان
زمان گرید ،جهانی یا بس انسان

حمله لشکر بر میوه دل پیغمبر

4

چنین زد صیحه ای بانگی به اصحاب
که ملعون شمر ، رخصت لا که بی آب

ز هر جانب به سویش حمله یاران
امانی لا ، کُشیدش ، مردِ میدان

به فرصت ، ضربه ای زد ، ذرعه یاران
یمین کتفش جراحت زد حسین هان

که با شمشیر بُرّان ، کُشت او را
جوانمردی ببین یک تن چه غوغا

مناجاتی بکردش با خدایش
نگاهی گوشه چشمی آسمانش

قضا غالب ،شکیبایم خدایا
تویی فریادرس فریاد ما را

تو را خواهان مداوم ای خداوند
مناجاتی بگویم ، با تو هر چند

به سویِ خیمه کردش حمله شمری
که طالب آتشی کردش ، به امری

حسین با داد فرمودش که ای شمر
که بیت الله سوزانی ، چه بی فکر؟

خدایت ، آتشی دوزخ مهیّا
که در قصر آتشی افتی چه غوغا

شبث آمد به توبیخش ، که برگرد
چه بی فکر طرح دادی سوز شد طرد

مداوم از خداوندی چه خشنود
ز جان اموال بگذشت هر چه موجود

حسین آن نفس پاکی مطمئن بود
که راضی بر قضا ،قدری که موجود

چنان آرام جان با تشنه لب هان
به دور از دنیوی شد ای مسلمان

عزیزی مقتدر ، حاکم ، خداوند
حسین راضی قضا با مرگ پیوند

حسین همچون نَبی یحیی که مقتول
که قاتل ،هان ز ، زانی زن که مفعول

تولّد یافت یارب این چه موجود
حرامی زد ، حلالی کُشت مردود

چه تعریفی ز قاتل ای جماعت
که زانی زادگان کردند ،جنایت

حَصین لعنت بر او باشد که تیری
رهانیدش به دندان خورد ،زخمی

ابوایّوب ، تیری از کمانی
رها کردش گلویش خورد آنی

که بر عاتق ،چنان ضربت جراحت
که کاری زخم شد این بس جنایت

که صالح ،نیزه ای پرتاب ،سویش
به قلبش هان سنان پرتاب کتفش

خدایا این چه قتلی این سیاست
که کُشتند ، پورِ زهرا ، با جنایت

یک نفر بی کس این همه خونخوار

5

برون شد هان سران لشکر که قتلی
چهل خونخوار بی دین مرگ قطعی

که ملعون سعد گفتش هان شتابان
نه رخصت هان ، تمامی قتل ،یاران

شبث ، با تیغ بُرّان رو به میدان
به جانب پورِ مولا ،حمله ور هان

نگاهی گوشه چشمی ، کار ناکار
فراری شد شبث از ترس ای یار

عمرسعد ، ای جنایتکارِ تاریخ
بری خود را ز کُشتن امر با تیغ

معاذالله ، از قتلش ، گریزان
قیامت روز ،لا پاسخ به پاکان

سنان ملعون بگفتش ای شبث هان
رجوع کردی چه علت ؟ ای مسلمان

چو چشمانش بدیدم ،یاد آمد
مبارک چشمِ پیغمبر چه باید؟

چنان شرمنده گشتم مضطرب حال
ز دنیا ، سیر گشتم ، ترک آمال

به من ده ،تیغ را ، کارش بسازم
که ذی حق تر منم جانش ستانم

دگر باری ، نگاهی کرد ، مولا
که شمشیر از کفش افتاد غوغا

ولی اله بایبوردی

 

 

 

 

کاربرانی که این شعر را پسندیده اند (3):

نظرها 10 
  1. امیر جلالی

    شهریور 20, 1398

    این مصیبت نامه ای بود زیبا و فاخر و باید که از شما تشکر کنم بابت این اثر دلنشین… درود بر شما

    • ولی اله بایبوردی

      شهریور 20, 1398

      سلام

      استاد ارجمند جناب جلالی بزرگوار

      سپاس از همراهی تان

      در پناه خدای کربلای خونین ، حسین بن علی علیه السّلام

      🌺🌹🌺🌹🌺🌹🌺🌹🌸🌷🌸🌷🌸🌷🌸

  2. علی معصومی

    شهریور 20, 1398

    🌿🌷🌷🌷🌷🌷

    • ولی اله بایبوردی

      شهریور 21, 1398

      سلام

      استاد معصومی عزیز

      سپاس از همراهی تان

      🌷🌹🌷🌹🌷🌹🌷🌹🌷

  3. حسن مصطفایی دهنوی

    شهریور 20, 1398

    سلام و درود
    بسیار زیباست
    اجرتان با مولا حسین (ع)

    • ولی اله بایبوردی

      شهریور 21, 1398

      سلام

      استاد دهنوی گرامی

      سپاس از حضور سبزتان

      🌺🌸🌺🌸🌺🌸🌺🌸🌺

  4. رسول رشیدی راد

    شهریور 21, 1398

    با سلام و دود خدمت شما
    🌹🌹🌹🌹🌹🌹

    • ولی اله بایبوردی

      شهریور 21, 1398

      سلام

      استاد رشیدی راد

      سپاس از همراهی تان

      🌸🌷🌺🌹🌸🌷🌺🌹🌸🌷🌺

  5. مينا امينی

    شهریور 22, 1398

    درودها هنرمند بزرگوار

    سپاس از اشتراک گذاری
    🙏💐

    • ولی اله بایبوردی

      شهریور 22, 1398

      سلام

      سرکار خانم امینی

      سپاس از همراهی تان

      🌿💐🌿🌿💐🌿

بستن فرم


سلام و درود
بسیار زیباست
سپاس از حضورتان
لذت بردم
شادکام باشید
در پناه خدا