🍃🌷🍃به پایگاه ادبی شعر پاک خوش آمدید 🍃🌷🍃

 «کمی دیگر«خیلی ها»را زندگی می¬کنم»

(ثبت: 260285) خرداد 7, 1402 

تکیه می¬زنم
برآشفتگی این خودشیفتگی
که صندلی اش را از دست داده است
وخودم را به خواب می زنم
تا دربیداری آب درتب و تاب نباشم!
می¬زنم
موهای بلند شهر را شانه می¬زنم
موهای کوتاهِ این سطر را که
اجازه ی بلندشدن ندارند!
زندگی
پیام آورِ پیامی است که هنوزپیامبر نشده است
شبیه یک غمِ آهنگین است
و تنها درآرشیوِ شب آوازش یافت می¬شود
این روزها
از خودم فرار می¬کنم
و می¬رسم به کسانی که هرگز«کسی» نشدند!
شدن کارِکسی است که
بهانه ای برای خوب مُردن دارد
یک بهانه ی کوچک
به اندازه ی کودکی که آرزوهای بزرگی درسردارد!
آه نگو که «من بودن» شادترین دردِ دنیاست
و این روزها
زن بودن
شبیه برگی است که
با دلی لرزان از شاخه ی درخت می¬افتد!
می¬افتد
چه چیزی می¬افتد؟
طعمِ تازه ای ازگریه
یا مزه ی تلخی ازشادی؟
یا بارانی که مثلِ یک آدم معمولی بر زمین می¬افتد؟
و کسی او رابلند نمی¬کند!
من پروازی را سراغ دارم که
پرنده¬اش را زیرِ چترِ باران جا گذاشته
من آوازی را می¬شناسم که خانه نشینِ باد است!؟
خیلی دوست دارم
موسیقی این همه کلمه باشم
که
درجشنِ خیابان پایکوبی راه انداخته اند
من صدای همه ی دردهای جهانم!
که هنوزصدا نشده¬اند
حالا هی اصرارکن
به این همه لبخند که برصندلی شهر نشسته اند
درود بفرست؟
درود برهر باراز باری دیگرِ این اشک که
دلتنگی خودش را فقط به «چشم» می¬گوید!
قیمتِ مُردنِ ما ماه است
و با یک عمر لبخند هم پرداخت نمی¬شود؟!
و دراین آسیمه ی سخن
هیچ اتفاقی اتفاقی عاشق نمی¬شود
خاطره¬ای در درونم هست
هم معاصرِ همه ی رنج های دنیا
صدایش ساعتی را بیدارمی¬کند که
دقیقه اش را گُم کرده است!
چیزی مهم نیست
اما مهم است چیزی که
چشمِ شما
سیگارش را بر روی دیواری دود می¬کند
که انقلابی نیست!
من رؤیای آن انقلابم
که می¬خواهد
یگانگی اش را آواز کند
و تو بعد از مرگِ برف
زمستانت را بردوش خواهی گرفت
و برای همیشه فصل را ترک خواهی کرد!
برای دیدنِ قامت خود به یادِ قله ها نباش
قله ها موسیقی کلامِ هیچ قلبی نیستند!
تنها موهای بلند خود را طراحی می¬کنند
بگذار کسی باشیم که
هرروز غمِ حرف را می¬شنود
که چراکتاب نشد؟!
صدای آغوشی باشیم که
مهربانی آفتاب را دردلِ تاریکی فاش می¬کند!
من اشک هایی را دوست دارم که
فرزند هیچ چشمی نیستند
و فقط از رفتارِپائیز یادگرفته اند
چگونه گریه کنند!
کمی دیگر«خیلی ها»را زندگی می¬کنم
من زندگی را زندگی خواهم کرد
درسرزمینِ مادری ام
درکلمه ی بلوط
و زندگی خواهم کرد
درجملاتی که به خوابِ پائیزی رفته اند
اما
فصل های نوشکفته را با خود می¬آورند!؟
زندگی مثلِ برفِ شگرف است
هرچه قدر که درآن ژرف می¬شوی
بیشتر سیاهی خود را پنهان می¬کند!؟

 

عابدین پاپی(آرام)
9/12/1401
ازدفترِ شعر:سرما سرِما را گرم می¬کند

 

 

 

کاربرانی که این شعر را پسندیده اند (2):

نظرها
  1. درودها

  2. محمدعلی رضاپور

    خرداد 7, 1402

    سلام و درود تان

بستن فرم


سلام و درود
بسیار زیباست
سپاس از حضورتان
لذت بردم
شادکام باشید
در پناه خدا