🍃🌷🍃به پایگاه ادبی شعر پاک خوش آمدید 🍃🌷🍃

 کودک

(ثبت: 6808) مهر 16, 1397 
کودک

 

تنهایی

بار بلندیست  بر دوشم

در باد 

مرا در تلو تلو هل می داد…

در وزش نگاه تو بود 

که من تبسّم نسیم 

در رگم می جَست

با اینهمه صعوبت سنگینی سخت

در قحط نفس

من ارتفاع را

می آزمودم…

به تجربتی در انبساط نفس

همان گونه که گلهای بابونه

می چرخیدند در باد 

تا برقصند در حوصله ی بهار

تو ای دخترک ِ

ده پایین 

چندین قاصدک 

گلهای نورس را 

به دامنت پیوند خواهند زد

ونیلوفر وحشی 

در حسّی از نزدیک

چنگ خود را به میانه گشن اقاقیای گیسوانت خواهد زد

بوی سوختگی می داد در بیداد…

درنتی آشکار از مهربانی

و

ظهر آیینه ی نگاه تو گشته ست

و عروس معبد مهر 

تو می شوی…تو!

به نوبتی که

رنگین کمان در گامهای بلند

بزم نگاه تورا

در سرناها ی بلند

در گوش ماهیها می نو ازند

تا  ماهیان خرد و کوچک

بی هیچ خطر و نهنگ

در  عرصه های آبی

باله برقصند

به توازنی که  رفته در نت آب

و آیینه نشان عروسا ن زمین

 خواهد شد…

به نشانه ی خاطراتی که 

کس زلف نیاراست

به شانه های شکوه

و

کوه شانه هایش

پر می شد 

از ستاره ،برنگ سیاووشانِ  بود

و

ستاره بر گونه کنایت سپید بلند

لاله می زد..‌

و هیچ نماد دیگر ، نه

وزمین خوناب خورده 

تا

معبد نبوغ

و

 بلوغ شعله ور شفق شده بو د

بر شاخسارشکوه

که امروز دامان پر می کر د..‌

از زلف پریشانی

و ساق ساغر سیمین که پر بود ازرنج 

خورشید سپید و سپیده دم می گشت

تو گویی !

بیضایی رفته بر کودکان نورس

 و هر یمن!

و حتّی کوه های مغرب همه روز

می پیمو دند

در گام سپید ه دم

کاربرانی که این شعر را پسندیده اند (2):