🍃🌷🍃به پایگاه ادبی شعر پاک خوش آمدید 🍃🌷🍃
بازی می کنند، شادمان و بی پروا،
کودکان بی دغدغه ی روستا
سنگ، کاغذ، قیچی…
کودکانی که فصل ها را خوب می فهمند.
لبخند را انتخاب می کنند،
روزگار را نجیب می خوانند.
کلاغ را پَر می دهند، گنجشک را پَر می دهند، گاهی الاغ را هم پَر می دهند و شاید پنگوئن را هم،
و بهانه ای برای خندیدن.
مهم این است که همه پرواز می کنند، یکسان و یکدست.
سرگرم و پر از لذتِ زندگی
شادمانه می خوانند: “لی لی حوضک، افتاد تو حوضک” را.
و با قلقلک کودکانه، قهقهه ی تازه ای شروع می کنند.
بازی می کنند، آزاد و رها،
زنجیرها را می بافند، دور تا دور هم
پشت کوه می اندازند.
نمی سوزند، اما، و از نو شروع می کنند، با گفتن ” سُک سُک” رهایی می یابند.
جای زندگی، بازی می کنند.
جای لبخند، بازی می کنند.
جای گریه، بازی می کنند.
اله کلنگ و تیشه، صدای پای کوچه است،
و لِی لِیِ خسته یِ انتهایِ هر بن بستی، شروعِ آهنگین جیک جیکِ هر گنجشکی.
اینجا هنوز، کودکیِ خیابان، پر از قدم هایِ بلند زندگی است،
در امتدادِ رویش هر فصل، و به دور از کهنسالیِ زمان، پر از هیجان و شادابی.
روزمرگی می کند، در گیرودارِ خسته یِ فصلِ خواب ها و خواب هایِ خسته یِ فصلِ بی حوصله.
و بازی می کند، فراتر از غصه های غمگینِ هیاهویِ بی خردانه یِ بزرگسالان.
تا مبادا غافل از بازی شوند و سلامِ خاله بزغاله را فراموش،
و نکند گرگی، گله هاشان را ببرد و شادمانه زیستنشان را.
کودکان بیدغدغه ی روستا، فصل ها را خوب می فهمند.
معصومه محمدی سیف
به مناسبت 15 مهر روز روستا و عشایر
کاربرانی که این شعر را پسندیده اند (1):
کاربرانی که این شعر را خوانده اند (5):
مهر 16, 1398
سلام ودرود بر شما بزرگوار
🌺🌺🌺🌺🌺🌺🍃🌿
پاسخ
مهر 17, 1398
سلام و سپاس از محبت شما بزرگوار 🌹🌹🌹🌺🌺🌺🌺🌺
پاسخ
بستن فرم