🍃🌷🍃به پایگاه ادبی شعر پاک خوش آمدید 🍃🌷🍃

 یاد یار ( مادرم )

(ثبت: 239549) خرداد 17, 1400 

 

قصه های روزگارانِ کهن
يادگاری از زبانهای سخن
مادری از شادی مادر شدن
اشک شوق از ديده اش جاری شدن
لحظه ها با کودکش گفتار گفت
چشمه های روشنی بر او شکفت
از زلال ِروشنِ آبی آب
از نوازشهایِ گرم آفتاب
قاصدکهای شب و روز خزان
کلبه های گرم و ايام رزان
بارش برف و سپيديهای کوی
از طبقهای سپيد روی جوی
بر فراز پشت بامِ خانه ها
در مسير جاده ها و کوچه ها
برف بازيهای کودکسالها
بازیِ اين کودکان درپارکها
بارها در ديده های او کشيد
خط سرسبز بهاران تا بديد
روزها و هفته ها و ما هها
پشت هم بگذشته اند چون سالها
ناله ی مادر دل ِافلاک بود
قلب مادر پُر ز عشق ناب بود
در دل مادر همی عشق خدا
ديده اش مملو از لطف خدا
در ميان دست مادر پُر ز گُل
هر کلام گرم مادر پُر ز مُل
چون نگاهش هاله ای از عشق و مهر
چون کلام گرم او ديوان شعر
دائما در خوردنش امساک بود
دائما در روز و شب چالاک بود
درميانِ چهره اش گُل می شکفت
دائما از دردِ اند امش نُخفت
مهر ِاو با ياد کودک , جان گرفت
با سپيديهای دل مأوا گرفت
لحظه ای پائيد و مادر گفتنش
مستجابی شد دعا و حاجتش
با خدايش گفتگو می کرد همی
صحتش را آرزو می کرد همی
تا عنايت بار ديگر ساز شد
چشم مادر چلچراغ ناز شد
غنچه ی بشکفته ای در ديده اش
پاسخ گفتار مادر بر لبش
گريه های کودکش بر بام شد
اشکهای شوقِ مادر کام شد
تا سپيده رُخ نمود از صبح زود
مادرِ کودک دلش آسوده بود
پوشش خوبی برايش دوخته بود
بهترين ها را برايش بافته بود
شادی خانه دو چند ان گشته بود
چون زمستانش بهاران گشته بود
خواهرانش هر يکی در انتظار
آرزوی ديدنش را در کنار
لطف مادر همره او گشته بود
مهر خواهرها برايش توشه بود
مهربانيهای بابا پشتِ او
خوردنيهای فراوان دست او
روزها بر پشت هم ابری شدند
رفتن و از يکدگر دور می شدند

 

 

 

 

کاربرانی که این شعر را پسندیده اند :

کاربرانی که این شعر را خوانده اند (1):

بستن فرم


سلام و درود
بسیار زیباست
سپاس از حضورتان
لذت بردم
شادکام باشید
در پناه خدا