🍃🌷🍃به پایگاه ادبی شعر پاک خوش آمدید 🍃🌷🍃

 یک، سه، پنج، نه

(ثبت: 208168) اسفند 5, 1397 

 

معلم،
پیرزن ِ بیچاره‌ای بود:
شاگردانش،
هیچ را از پوچ تشخیص نمی‌دادند.

ما شهر قشنگی داشتیم:
پنجره‌ی خانه‌ها
رو به قبرستان باز می‌شد
و قبر‌ها
مثل خانه‌های کوچکی بودند
که ردیف‌ردیف
سبزی‌کاری می‌شدند

پیرمرد،
معلم ساده‌ای بود:
هنگامِ وجین کردن ِ هویج‌های فرنگی
با لحنی اندوهگین
برای سنگ‌های خارا می‌خواند:

– وقتی قطار می‌رفت
در گورخوابِ تکرار

وقتی که برج می‌زد
سرگیجه روی دیوار

وقتی که موج می‌بُرد
یاریگران به ناچار

وقتی که آسمان، داشت
از سنگِ آتشین، بار

بهمن، نزول نان شد
بر کول‌بارِ دلدار

اشکِ فلات خشکید
در چشم‌های غمبار

زنجیره‌ی تسلسل
آوار
روی
آوار

.
.
.

جست و جوها
نُه روز طول کشید:
روز هفتم،
هر دو بدون امضاء پیدا شدند
روز پنجم،
برای بنای یادبود، کسی نیامد
روز سوم،
هیچ چیز به ذهن هیچ کس نمی‌رسید
و روز نخست، بدون مقدمه
آ تش سرنوشت، «پیرآهن»ها را سوزاند.

 

#فریبا نوری
سیزدهم بهمن نود و پنج

 

 

 

 

نقدها
  1. سلام و احترام خدمت بزرگ بانوی ادبیات و اندیشه
    شعرنیمایی کم نظیری خواندم به دنیای مردمانی گام نهادم که برشی هایی از روایت ایشان ساختارزندگی است ببین پرداخت رمانتیک چگونه کارگری فصلی “جوینده_را ازگوشه ای دور افتاده با دنباله ای حسابی در عنوان به جامعه ای جهانی پیوند می دهد همچنانکه المان ها و پارامترهای فرهنگ بومی را پاس می دارد. از ویژگی های ممتاز ساختاری این شعر تراژدیک شخصیتی است که به روایت وارد می شود و خلاف عادت معمول متن لحنی موزون دارد و همین تفاوت در فرم در دل روایت خرده روایت می سازد قلم هایی به ندرت در پرانتزی که با شعر فریبانوری
    درحافظه ام می گشایم جای خواهند گرفت از این نام ها. نیمای افسانه ای است احمدشاملو و فروغ است منوچهرآتشی علی باباچاهی و ….مهرداد ماناست
    فارغ از گرایش های فکری یا جهت گیری هاکه برای هرگونه اش در هرلحظه از تاریخ باید ورسم است که پاسخی داشته باشی.

نظرها 13 
  1. طارق خراسانی

    اسفند 6, 1397

    سلام و درود مجدد

    این شعر شما در قالب خوشه ای ست و انگار به تمام قوانین شعر خوشه ای آشنا بوده اید .
    واقعا خوشحالم که بزرگ بانوی شعر پاک در این قالب سروده هایی دارند .
    بروم برای تان یک شعر خوشه ای تقریبا کامل بیاورم .

  2. طارق خراسانی

    اسفند 6, 1397

    قالب خوشه ای یا متغیّر

    حدود 15 سال پیش قالب خوشه ای یا متغیّر در یک حادثه ی ادبی در کتاب “چشم سوم” آفریده شد و تلاش شد این روش را در سایت های شعر مجازی مطرح تا صاحب نظران در خصوص این قالب نوین نظر خود را اعلام دارند.

    حدود صد سال پیش شعر نو توسط نیمایوشیج مطرح شد و متعاقب آن قالب های موج نو، سپید ، پُست مدرن ، نئو کلاسیک، سه گانی و پریسکه و… رُخ گشودند ، اما با کمال تعجب، صاحبنظران دریافتند شاعرانِ شعر نو و سپید و… نه تنها منظومه ای عاشقانه و یا عارفانه و ملی نیافریده بلکه روز به روز به سمت کوتاه شدن شعر حرکت کرده اند و در عصرِ حاضر شعر های سپید بقدری کوتاه شده است که تعداد حروف آن گاهی به کمتر از 33 می رسد.

    بنده بر آن شدم شعر خوشه ای را رواج داده تا از تمام قالب های شعری در آن به نحوی عالی بتوان استفاده کرد.

    کارایی شعر خوشه ای

    خلق آثار بلند ملی ، مذهبی ، اجتماعی و عاشقانه بگونه ای که شاعر برای سرایش با هیچ محدویتی به لحاظ قافیه و وزن و قالب خاصی مواجه نمی شود.

    وحدت قالب ها در شعر خوشه ای معجزه آفرین است.

    اکنون شعری در قالب خوشه ای ، تقدیمِ یاران همراه می گردد.

    تا چه در نظر آید…

    سلام ای نو جوانانِ سحر خیز

    سلام ای عاشقان، از عشق لبریز

    سلام ای نسل سوم وی چهارم

    خراسان مرد من، فرزند تبریز

    سلام ای روحِ آزادی این مُلک

    چو شمشیری به دشمن مانده ای تیز

    سلام ای کُرد بچه ، شوقِ اهواز

    سلام ای زاهدانی عشقِ من نیز

    سلام ای دختران دشتِ آهو

    زِ ری تا گرمسارانِ دلاویز

    سلام ای چابهاری طفلِ دلبند

    به کار علم و دانش چابُک و تیز

    سلام ای اصفهان، فرهنگ ایران

    مدال افتخارت، سینه آویز

    سلام ای لُر، فروغِ دیده ی من

    که “هستی” پیش چشمت باد، ناچیز

    سلام ای دلبرِ گیلانی من

    که عمری با ستم بودی گلاویز

    سلام ای دخترِ مازندرانم

    رُخَ ت پوشانده ای از دیده ی هیز

    سلام ای ترکمن مردِ خطر خیز

    به مستی باده ای در ساغرم ریز

    »

    سلام ای شوقِ ایران، گوهرانم

    سلام ای مرز بانِ پُر توانم

    گذشت آن روزگارانِ سیاهی

    به پایان رفت، دورانِ تباهی

    که اسکندر به عشقِ دخترِ شاه

    ز یونان خیزد و آید به درگاه

    به حیرت مانده ام آه ای خراسان

    به خاک تو ستم می داد جولان!!

    درودا بر تو اي فرزندِ تدبير

    بنازم بر تو و شه نامه ات پير

    ابوالقاسم همان فردوسي پاك

    ز غم ها سینه اش نی یک که صد چاک

    کتابش داروی غیرت، شرف باد

    که رحمت بر وجود پاکِ وي باد

    »

    نشسته گوشه ای،

    تنهای تنها،

    گريزانم

    گریزانم ز تن ها…

    »

    چنان آشوب در دل می زند چنگ

    که نفرت دارم از جُرثومه ی جنگ

    »

    زن و زر،

    در اندیشه ی فاتحان،

    اسکندر را سی و پنج تن طلا

    و دختر پادشاه

    عرب،

    نهصد شتر زر و سیم،

    شصت هزار زنِ جوانِ اسیر را

    آیا کفایتی بود…!!؟

    دویست سال استیلا!!

    و چهار قرن سایه ی شوم بیگانگان زرد اندیش…!!

    »

    «سایه ای شوم روی گربه دوید

    سرو گرگانج سوخت در پاییز

    سرکشید اختناق،ایران را

    توی فنجان چکمه ی چنگیز

    چنگ زد تیغ بر رگِ اترار

    آن طرف ری نشست و زانو زد

    روسری از سر حرم افتاد

    جیغ بر خنده های بانو زد

    جای فرمانده حیف خالی بود

    در فراری که رنگ خون میزد

    گربه در گردباد می رقصید

    آسمان فال بدشگون میزد

    سی و هشت آفتاب، خونی شد

    تب مرز وطن به روی حاد

    شب خونبار وحشی سوم

    عاقبت قلعه از نفس افتاد [1]»

    »

    شيخِ عطار، آخرين بيتش

    بربريت به كاهداني بُرد

    خونِ او را كرامتي جاويد

    بربريت به معجزش مي مُرد

    »

    مغول رفت و ز رَه آمد که افغان

    دوباره مرگ و خونریزی و افغان

    به حیرت مانده از محمود و اشرف

    از آن موج غم و دریای خون کف

    »

    به او گویم که دیده حال و روزم

    عجب نبوَد که چون شمعی بسوزم

    دلم خون است، از آن خوابِ غفلت

    شهنشاهان ایران را بلاهت

    سی و شش سال، ما و نسلِ آخر

    پی دین بوده و فرمانِ داور

    نگه کن سرزمینَ ت را تو طارق

    چگونه شد به سختی ها که فائق!!

    به لطفِ ایزد و غوغای فرهنگ

    تو خرسندی و دشمن رُخ پُر آژنگ

    غمِ نان هست، در آن سوی تحریم

    بر این غم از منَ ت صد باره تکریم

    گرسنه هستی و رویَ ت چو خورشید

    وجودت بارِگاهِ عشق و امید

    بصیرتخانه شد دل های عشاق

    شکوهت سر برآورده ز آفاق

    سگ و گرگی به هم پیوند دارند

    به نابودی ما سوگند دارند

    ولی این اقتدارِ ملی ماست

    که از بطنِ شرافت قامت آراست

    وطن را ارتشی اینک پدیدار

    شد از قومی که می خواندش ستم، خوار

    ببین رادارِ ما، از ملتی مَرد

    به کیلومتر دو و پانصد رَصَد کرد

    به پَهبادی فضا را چون عقابی

    گرفته زیرِ پَر، آنگه که خوابی

    اگر دشمن بپا خیزد پی جنگ

    نه یک صد ها هزاران لشگر و هنگ

    زِ هر گوشه به تکبیری بخیزند

    به غیرت ، خونِ دشمن را بریزند

    بخوان با من تو بیتی جاودانه

    ز فردوسی ، سرودی عاشقانه

    »

    «چو ایران نباشد تن من مباد

    بدین بوم و بَر زنده یک تن مباد»

    طارق خراسانی

    …….

    پ . ن

    [1] از : خانم اعظم حسن زاده

  3. آن روز‌ها
    که پیکان، چشم ‌هایِ بکر و امیه را
    سوزانده بود ،
    مرواریدِ چشم‌هایِ مادران ،
    امیدهایشان را ،
    بر آب‌هایِ آبی روان کرده بود.
    این بداهه تقدیم به نگاه ارزشمندتان
    که ما را به قطارِ سرنوشت ها و تاریخ کشاندید
    درودها بانو نوری گرانقدر

  4. محمد حسنی

    آذر 23, 1400

    دورودبسیار عالی
    🍂🍂

    بزرگیِ
    اندوه این حس را
    با جمله ای!
    با کلمه ای!
    با واژه ای!
    با نقطه ای!
    با هیچ!
    خاموش می کنم🍂🍂

  5. سلام ودرودبانو جان کل شعر یک طرف آن روز نخست یک طرف من خودم را با شعر همراه کردم ولی به بک باره مرا کسی به خود خواند به ابتدای خودم در حالی که باید رو به حلو می رفتم عالی بوددست قلم‌تان مریزاد من‌کمتر سمت اشعار بلند می رم ولی این کار ودیگر کازهای شما ودوستان این سایت پاک مرا جذب کرده اند
    سپاس که قشنگ سرودید❤🌸🌸

    • علی معصومی

      آذر 24, 1400

      درودها بر شما
      بانو نوری ارجمند استاد گرامی
      ◇◇◇
      بسیار عمیق سروده اید
      ◇◇◇
      برگردان دهمین خط پایانی این اث
      شماره رمز:
      ۱
      ۳
      ۵
      ۷

      ۹
      ◇◇◇
      ۱۳۵۷ تا ۱۳۶۶

      • فریبا نوری

        آذر 25, 1400

        درودها استاد معصومی گرانقدر

        سپاس بسیار از مهر حضور و دریافت نظر گرامیتان در مورد کار

        و سپاسی دیگر بابت به اشتراک گذاری نظر و نگاه ارجمندتان در مورد کدهای عددی بند آخر.

        🌺🌺🌺🌿🌿🌿🌺🌺🌺🌺

  6. سلام و درود و احسنت بر شما

    زنجیره ی تسلسل
    آوار
    روی
    آوار

    افسوس! افسوس!

    • فریبا نوری

      آذر 3, 1401

      درود و سپاس فراوان از مهر حضور و همراهی گرمتان
      🌷🌷🌷🌷🌷

  7. زهرا آهن

    آذر 2, 1401

    درود بر شما

    ما شهر قشنگی داشتیم:
    پنجره‌ی خانه‌ها
    رو به قبرستان باز می‌شد
    و قبر‌ها
    مثل خانه‌های کوچکی بودند
    که ردیف‌ردیف
    سبزی‌کاری می‌شدند
    بند دلم پاره شد از این بند، حقیقت تلخی که دست طوفان شد و به صورت اندیشه‌ام سیلی زد. وقتی بچه بودم قبرستانی در محله‌مان بود که خانه متولی امامزاده‌اش هم داخل همان قبرستان بود و من همیشه از دیدن کودکان او که سرخوشانه در محوطه قبرستان می‌دویدند و بازی میکردند حیرت زده میشدم که چگونه از این فضای سنگین نمی‌ترسند و انگار در حیاط یا زمین بازی هستند! ولی امروز فهمیدم که خودم هم هیچ وقت نترسیدم و چیزی شبیه همان بچه‌ها بودم‌…

    • فریبا نوری

      آذر 3, 1401

      درودها زهرای عزیزم
      همین طوره ما به مرگ بیشتر و سریعتر از زندگی انس می گیریم و عادت می کنیم و این هم ریشه در آداب و رسوم ملی ما داره و هم در اندیشه های دینی مون چه زرتشتی و چه اسلامی و هم در تجربه های تاریخی که در این جغرافیا داشتیم و داریم.
      🌷🌷🌷🌷🌷

  8. فرشید افکاری

    آذر 3, 1401

    درودها بانو نوری ارجمند
    زیبایی های ستودنی شعر، بی شمار است
    اما در قالب کلی در بین دو شعر سپید
    یک “قطعه” به شکلی هنرمندانه قرار گرفته که با مفهوم شعر کاملا هماهنگ هست
    فضاسازی اشعار شما از ابتدا ژرف و دقیق و بی نظیر است و در پایان همیشه شاهد یک اندیشه ی نوین و بدیع هستیم زمان در شعر به شکلی وارونه و برعکس روایت شد تا باعث شود به نوعی شعر را از پایین به بالا بخوانیم
    قلم هنرمندتان زرنگار
    مانا باشید و پایدار

    • فریبا نوری

      آذر 3, 1401

      درودها جناب افکاری گرانقدر
      سپاس بسیار از حضور پر مهر
      و تاملتان بر شعر
      و اشتراک نگاه و تحلیل زیبایتان

      🌷🌷🌷🌷🌷

بستن فرم


سلام و درود
بسیار زیباست
سپاس از حضورتان
لذت بردم
شادکام باشید
در پناه خدا