🍃🌷🍃به پایگاه ادبی شعر پاک خوش آمدید 🍃🌷🍃

 یک قطره خون ..

(ثبت: 2585) مهر 17, 1395 

بسمه تعالی

غمنامه ی بلندی است ، این نا برابری ها

خون است در مصاف شمشیر بربری هـا

اینجا مگر منــای ، خورشید کربلا هست ؟

مهتاب خونفشان است از این قلندری ها !

تا قتلگاه راهی ، یک قطره خون نمانده

دل را بزن به دریا ، بنگر به دلبری هــا

آلاله سر بریدند ، در زیر پــای اسبان

بستند از تبّرک ، سُم را به سردری ها

زینب (س) پیام خون داد ، با بانگ سربلندی

آموخت این رسالت ، بر جمع منبری هــــــا

گاهی حکایت مــــاه ، با آه میتوان گفت

آنهم به اشک چشم ، جانسوز کوثری هـا

فردا کبوتران از جام حـرم بنوشند

تا جان کنند ایثار ، یابند برتری ها

اینجا ستاره ها هم ، با ماه میدرخشند

همراه آفتابند ، تا اوج سروری هــــا

پا بر رکاب دیدم ، می تاخت سوی میدان

میخواند نوحه ای با ، احوال آذری هـــــا

گون باتدی گوز قارالدی ، طوفان غارت اولدی

اوت ووردولار خیامه ، قارداش دایانما تئز گـل

ترجمه ی بیت مقطع :

خورشید غروب کرد و چشم نمی بیند ، طوفان غارت وزید

به خیمه ها آتش زدند ، برادر درنگ نکن   زود بیـــــــــا

کاربرانی که این شعر را پسندیده اند (2):