🍃🌷🍃به پایگاه ادبی شعر پاک خوش آمدید 🍃🌷🍃
بسمه تعالی
غمنامه ی بلندی است ، این نا برابری ها
خون است در مصاف شمشیر بربری هـا
اینجا مگر منــای ، خورشید کربلا هست ؟
مهتاب خونفشان است از این قلندری ها !
تا قتلگاه راهی ، یک قطره خون نمانده
دل را بزن به دریا ، بنگر به دلبری هــا
آلاله سر بریدند ، در زیر پــای اسبان
بستند از تبّرک ، سُم را به سردری ها
زینب (س) پیام خون داد ، با بانگ سربلندی
آموخت این رسالت ، بر جمع منبری هــــــا
گاهی حکایت مــــاه ، با آه میتوان گفت
آنهم به اشک چشم ، جانسوز کوثری هـا
فردا کبوتران از جام حـرم بنوشند
تا جان کنند ایثار ، یابند برتری ها
اینجا ستاره ها هم ، با ماه میدرخشند
همراه آفتابند ، تا اوج سروری هــــا
پا بر رکاب دیدم ، می تاخت سوی میدان
میخواند نوحه ای با ، احوال آذری هـــــا
گون باتدی گوز قارالدی ، طوفان غارت اولدی
اوت ووردولار خیامه ، قارداش دایانما تئز گـل
ترجمه ی بیت مقطع :
خورشید غروب کرد و چشم نمی بیند ، طوفان غارت وزید
به خیمه ها آتش زدند ، برادر درنگ نکن زود بیـــــــــا
کاربرانی که این شعر را پسندیده اند (2):
کاربرانی که این شعر را خوانده اند (6):