🍃🌷🍃به پایگاه ادبی شعر پاک خوش آمدید 🍃🌷🍃

 نقد و نظری بر یکی از اشعار دکتر رضا براهنی

(ثبت: 217862) آبان 19, 1398 
نقد و نظری بر یکی از اشعار دکتر رضا براهنی

سلام برگرامیانم

از بنده خواسته شد
نقد و نظری بر یکی از اشعار دکتر رضا براهنی بنویسم
و من هم قصد سیر دراین وادی پر مغز و معنا کردم
تا بالی زده وطوفی در فکر و فراست و اندیشه ورزی این گلستان
و بوستان شعر وپویشی و بویشی از آنات آن بقدر تشنگی

و

امّا

شعر:

” زمین و من ”

اینک از مرز کهنسال زمین و دریا
صخره‌ها نام مرا می‌خوانند
نام من ساحل و آب است و شن و خورشید
صخره‌ها نام مرا می‌دانند
چوبدستی است مرا نامش، عشق
که به کف می‌فشرم، می‌رقصم
جنگلی از دل و از دیده‌ی من می‌روید
روزنه‌های تنم بندرهاست
همه موهای تنم روشن؛ چون فانوس
چون چراغان درخشان هزاران بندر
و هزاران قایق
روی برتافته از گرداب
بسوی ساحل آسایش من می‌آیند
و هزاران مرد
همه می‌گویند:
مهربان‌تر ز تو ساحل نبود در آفاق!
من زمینم که به اطراف خودم می‌چرخم
و تمامیت اقیانوس
با هزاران پَرِ مواج و سپیدِ آب
بال می‌گیرد و می‌گسترد از سینه، سوی شانه‌ی من تا سر
غرق می‌گردم در مَدِّ خویش
غرق می‌گردم و در خویش فرو می‌روم آرام، آرام
و به هنگام ظهور جزر
منم آن پاک جزیره که شوم از دل دریا بیرون
جامه‌ی فخر ز اندام خودم دور کنم
و سپس سر دهم آوازم را
«چیست در بال تو ای مرغ سپید آب
که نگاه دل و روحم را
بسوی پهنه‌ی دریا برده است
و مرا همچو نسیمی که به پرواز درآید با ابر
بال داده‌ست و به پرواز درآورده‌ست؟»
من دعا می‌شوم اندر روز
و مسخّر شوم آرام هوا را با سحر
استوا پوست تهی کرد به پشتم چون مار
می‌پرم تا سر برج ظهور
و بهنگام غروب
این صدایی است که من می‌شنوم از خورشید:
«کوچ کن! کوچ کن! ای مرد شفق در دور
که شب آواز تو را بشنیده ست!
کوچ کن! کوچ کن! ای مرد شفق در دور!»
غرق می‌گردم در مَدُّ خویش
غرق می‌گردم و در خویش فرو می‌روم آرام ، آرام
من زمینم که به اطراف خودم می‌چرخم

((از دفتر شبی از نیمروز))

این سرود سرمد در شروعی عالی و ارزنده آغاز گردیده
در مفاخره ای از تاریخ زمین و انسان و خود شاعر که به نوعی به نوع بر می گشت
ترکیب ” مرز کهنسال زمین ودریا ” که در کنه خود وسعت را معنی می کرد در همه جا ، زمین و دریا و قدمت را می رساند و دور ی را از جنس زمان و مکان هم به ذهن متبادر می کرد و “صخرها نام مرا در این وسعت می خوانند” که گرچه این استعاره بود در آرایش معنی و تشخیص در شخصییت بخشی وسخن می آراست
اما در حال کنایتی بود و سمبولی از مقاومت
که در تمامت زمین بر زبان
می رفت آن هم بر زبان مقاوم ترین عناصر مانند صخره و این صخره
در زمین ودریا قد علم می کرد
ونام من ” ساحل و آب و شن و خورشید” که صخره ها با آنها آشنا هستند
اما این نام گذاری با مسماست و هرچه وجه شبه درین همانندی هست در مشبه به ها
در من هست درواقع مرا صخره ها
می خوانند در بانگ و آوازشان
که فعل “می خوانند” نوعی فرا خوان ودعوت را فرایاد می آورد در نسبتی که هم با صخره ها دارم در ویژگیهایی بارز مانند ” سر سختی و پایداری “و هم از طرفی درنسبییتی که با این نامها و خصوصییت بارزشان دارم ،که شرح و وجه شباهتشان در جای خود پابرجاست و درخور دقت و تامل و بیان مفصل که در این حوصله شاید نگنجد

“چوبدستی دارم که عشقست…” که این خود تشبیه ست
محکم دردست و دستمایه منست با آن می رقصم و شوقمندم و چوبدستی در معنی یاریگر و دستیار و عصاهم به ذهن متبادرست و علاوه تلمیحی را از عصای حضرت موسی به ذهن مخاطب می آورد و نوعی سادگی و قدرت و اعجاز در آن را هم به ذهن می رساند که همه مندمج در عشقست،
“جنگلی از..‌.”
از دل و دیده ی من جنگل سبز
می روید که نمایی از چشم اندازی سبز و امید آفرینست که این کنایتیست از دریجه ای که به رویش وروشنی می رسد و اعتلای آرمانی و رویاست
و این چوبدستی هم درنسبتی از جنگلست
“روزنه های تنم بندرهاست ”
اجزا ی من مانند بندرهاهستند آماده ی پیوست به دریا و حرکت و کوچ و بیقراری رابرای حرکت به مقصد با تمام وجود بیان می کند
و”همه ی موهای تنم…”
که کنایتیست از ذره ذره ام و جز جز ء بدنم روشنی بخشند که خود تشبیه بود و شاید موی سپیدرا هم
به ذهن می آورد وچون فانوس و چراغ که فانوس ، دریایی هم بود برای راه پیدا کردن و گم نشدن در ورطه ها و برای مسافران بندرها که در انتطار کوچ و مسافرتند و این روشنی و راهنمایی برای قایقها و مسافرانست تا راه بیابند
به مقصد در روشنیهای من،
دراین عبارت که فانوس آمده و چراغ هم اگر به نظر فانوس فقط می آمد بهتر بود
چون هردو یک معنی را می دهند و فانوس به این جهت بهتر بود چون هم برای روشنی بکار گرفته می شد و همراه خود ذهنییتی از تاریکی محیط متبادر می کرد و کاربردش در دریا را همچنین و در دیگر جاها هم مستعمل و معمول بود
این مسافران از گرداب که قایقهاشان را تهدید می کرد از هولناکی به روشنی بخش من که ساحلی آرامم و مایه امنییت بود می آمدند تا ادامه دهند به راهشان و من مانند ساحل بودم که به آنها ارامش می دادم و

این ساحل با ساحل درآغاز که
نام بو د قابل تفسیر می شود
و “همه مرا تحسین می کردند در مهر بانی”
که مهر بانی با چراغ و فانوس ربط داشت از منظر پاسبانی از روشنی و مهر
و واژه ی “مهربانی “در معنی ایهامی بود و جالب بود و بنوعی ایهام تناسب بود با چراغ و فانوس
و فانوس هم به نوعی نگاه دارنده روشنی و نور بود
و “من مانند زمین هستم که بدور خودم می چرخم” ” تشبیه”
هم گردشش بدور خود و از طرفی
روی پای خودایستادن را هم مطرح می کردو نسبتش با خورشید هم مورد دقت بود
و زمین مجاز هم بود که معنی مردمان را می داد
و اقیانوس مانند پرنده ای ” تشبیه”
با هزار پرموج و سپید آب
” تشبیه” از سینه به سرم می رسنداین ا‌مواج سپید آب
هم زمان سینه ام اقیانوسیست
که تمام نمی شود و پروازش مرا در بر می گیر د از سینه تاسر بالا می آید و کشیده می شود در سراسر من و این “سینه” هم مرکز عشق بود که می جوشید
و “خویش “هم درمعنی ایهامی بکار رفته به اقیانوس بر می گردد
و به خودم هم ، که اقیانوس با من نسبتی دارد و حتی مشابهتی که مشبه به منم ” اقیانوس ناتمام” با این اوصاف مشروح
وواژه ی “ناتمام ”
در معنی ایهامی بود
و معنی بی پایانی اش با اقیانوس ربط داشت و نسبتی در ایهام تناسب
و غریق امواج سپید و روشنان خودم می شوم و “آرام آرام “که این واژه ی ” آرام” در معنی ایهامی بود که به اقیانوس هم ربط پیدا می کرد وباز ایهام تناسب را متبادر می کرد و ضمنا این آرام ، آرام
بامواجیِ اقیانوس خودم که مرا در بر می گیرد و در خود غرق
می کند به نوعی
معنایی پارا دکسیکال را
رقم می زند
و
در جزر از اقیانو س ِاگاهی و عشق بسان جزیره ای سر بر می کشم و جامه بخود افتخار کردن را از تن به در می آورم و خطاب به آب
” ای مرغ سپید بال ”
که درآرایه معنوی استعاره ست و تشخیص
و “دریا “هم کنایتیست از آزادی و وسعت که بسوی آن دعوت می شوداز طرف بالهای پرواز آب وموج که بالهای آب محسوبست و استعاره ای درآبست
و در تازگی پوست می اندازم کنایتی از رشد
و تشبیه بودو به سمت تکامل بیشتر و تعادل بهتر و استوای خورشید و عدالت پیش می روم
و مرا به شفق و روز دعوت می کند و به کوچ
و
شعر درپایان تکرار می شود چون رسالت روز و چرخشی که زمین دارد و چون رسالت انسان که در زایش روز باید بر پای خود بچرخد بر مدار و محور رسالت روشنی خویش
و
اما این سرایش بر مدار چرخش زمین بود و استعاره از اقیانوس که انسان بود و رسالت خود را بیان می کرد از روشنی و در کنایاتی از پیام که در متن موجود بود و متن از ادبییت خوبی بر خورداربودو پیام را در پشت نمادها و کنایات بیان می کرد و با قلمی سلیس و روان و بی تکلف و لفظ و معنی در انسجام
و واژگانی یکدست
و اما شروع شعر خوب بودولی هرچه شعر پیش می رفت مقداری فتور وسستی در متن نمایان می شد
ودر تکرار پایان هم اگر تاکید بر مدار چرخش نبود
که رسالت انسان و زمین بود
مقداری ساده و نزدیک به حشو به نظر می رسید ودر متن مخاطب مقداری در تو درتویی مضامین می ماند و ناگزیر از رجوع به پیش داوریهایی از پس زمینه های شاعر می شد و یا به حدس و گمان خود برای دریافت درست مضامین می باید متوسل می شد

والسلام

 

 

کاربرانی که این مطلب را پسندیده اند (3):

نظرها
  1. محمدرضا نعمت پور

    آبان 20, 1398

    آموختم از اندیشه و تفکر نابتان
    امیدوارم بیشتر از این قبیل کارها از شما ببینم و بخوانم
    درودها بر شما
    شاد و تندرست باشید به مهر

  2. محمدعلی رضاپور

    آذر 24, 1398

    درودتان
    خداقوت

بستن فرم


سلام و درود
بسیار زیباست
سپاس از حضورتان
لذت بردم
شادکام باشید
در پناه خدا