🍃🌷🍃به پایگاه ادبی شعر پاک خوش آمدید 🍃🌷🍃
پنگوئن ناخواسته در کویر به دنیا آمده بود . او نمیدانست که چرا هیچ سنخیتی با آنچه که اطرافش بود نداشت، نمیدانست به چه هدفی درین کویر خلق شده بود .
ذات پنگوین عاشق برف و سرما بود اما درست زیر تابش نور آفتاب اسیر شده بود و از آنچه که شتران لذت میبردند سر در نمیاورد،…درکشان نمیکرد!
او ولی خوب میدانست که درین ناکجا آباد دوام نخواهد آورد .
مارهای پنهان) زیر شن ها میخزیدند و موذیانه ، هر لحظه او را به مرگ تهدید میکردند ، اما او درنهایت از زهر همان ماری میمرد که هیچ ازو انتظار نداشت و درست پشت سر پنگوئن در حال خیز برداشتن بود .
پنگوئن غریب ، هیچوقت نفهمید که چرا آمد و چرا اصلا میباید گزیده میشد.!؟
کاربرانی که این مطلب را پسندیده اند (1):
کاربرانی که این مطلب را خوانده اند (6):
مرداد 10, 1402
درودتان باد مهربانوی ادیب گرانقدرم 💗
بسیار زیبا و تامل برانگیز ودلنشین و ارجمند نوشته اید
زنده باد👏👏👏👏👏💯
و نقاشی هم بسیار ستودنی است
نویسا مانید وسبز وسرفراز و هماره درخشان
☘️🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹☘️
پاسخ
مرداد 12, 1402
درود برشما گرامی ، یک دنیا ممنونم از توجه شما 🌹🌹🌹🌹🌹🌹
پاسخ
مرداد 28, 1402
سحر خانم موضوع جالبی انتخاب کردید . اما جمله ی داخل پرانتز از التذاذ اثر کاسته است . اجازه بدهید مخاطبان خود برداشتی مستقل از مارها داشته باشند .
پاسخ
مرداد 28, 1402
ممنونم از توجهتون 🙏🌹
پاسخ
بستن فرم