🍃🌷🍃به پایگاه ادبی شعر پاک خوش آمدید 🍃🌷🍃

 دمی با باران

(ثبت: 266798) دی 17, 1402 
دمی با باران

ای قطره‌های الماس گون باران، ‌شما هرگز نمی‌دانید که من با چه مهری و چه ذوقی در انتظار فرود آمدن‌تان بودم. اکنون فرود آیید و قدم بر چشمان من بنهید که صبر و قرارم به پایان آمده است. زمانه، هیچ کار بدی نیست که از او سر نزده باشد. به هر طریقی که خود می‌پسندد و تمایل دارد گام می‌نهد. کسی را توانایی مقابله با آن نیست. اصلاً به روی بزرگوار خود نمی‌آورد که چه می‌کند و بر ما چه می‌گذرد.
نمی‌دانیم آخر به چه زبانی باید با او سخن گفت. حالا که روزگار دست ما را بسته و مانند عهد قدیم بر گردن‌‌مان پا لهنگ نهاده و به هر سوی که خود می‌پسندد می‌کشاند. در مقابل یاوه‌گویی چیزی نمی‌توان گفت. هرچند از حسرت دل در آتش بسوزی جز آه و افسوس کاری نمی‌توانی کرد. زندگی بر ما سخت و اوقات فراغت‌مان پریشان و تلخ است. می‌بینیم آزادی را در همه جای دنیا به کار می‌برند اما معنی روشنی از این واژه دریافت نکرده ایم. وفای به عهد و عهدشکنی به میل قدرت واگذار می‌شود. اگر به نفع او باشد به عهد خود وفادار است و اگر، نفعش نباشد می‌تواند پای بند به آن نباشد.
روزگار صحنه‌هایی تربیت می‌دهد و کسانی در زندگی با آدم مواجه می‌شوند که افکارشان نفرت انگیز است. سراپایشان را حقد و کینه فرا گرفته. با خود می‌گویم هرگز نمی‌توانم جای او باشم، چون دستهایش آلوده است. نمی‌خواهم مساعدتی از سوی او به من برسد. من اینگونه ملاطفت و خوشبختی را که از چنین کسانی به من برسد نمی‌پذیرم. آن وقتی شادمان می‌شوم که راستی و صداقتم از دستبرد زمانه محفوظ باشد.
اقتضای روزها همواره سعی می‌داشت که مرا از راهی که طینتم می‌جست باز دارد و به بیراهه‌هایی که خود می‌اندیشد بکشاند ولی من مخالفت می‌کردم.
استوارت میل می‌گفت: «فرد باید آزاد باشد و مطابق میل خویش زندگی کند به شرطی که به دیگری صدمه نزند»
دوستان به من می‌گویند با کمال سادگی و خوش خیالی‌ای که تو داری این را یقین بدان که هرگز یکرویی و یکرنگی وجود ندارد. به جان شما که وجود ندارد !

✍️ ابوالحسن انصاری

🌾🌾🌾🌾🌾🌾🌾🌾🌾🌾

 

 

کاربرانی که این مطلب را پسندیده اند :

کاربرانی که این مطلب را خوانده اند (1):