🍃🌷🍃به پایگاه ادبی شعر پاک خوش آمدید 🍃🌷🍃

 چند باره¬گی هایی برمعیارِچندپاره¬گی درمجموعه داستانِ:«با رنگی بدون اسم» ازسارا محمدی نوترکی به قلم : عابدین پاپی(آرام)

(ثبت: 270746) تیر 11, 1403 
چند باره¬گی هایی برمعیارِچندپاره¬گی درمجموعه داستانِ:«با رنگی بدون اسم» ازسارا محمدی نوترکی به قلم : عابدین پاپی(آرام)

داستان کوتاه نه قصه است
ونه طرح
اما به شیوه و طرزی می¬تواند
طرح یا پیرنگی باشد که قصه سازی می¬کند!
«پاپی»

مفهوم معادلِ داستان:«(nouvelle) است و به سه ژانر (نوع) اعم از:داستان کوتاه کوتاه، داستانِ کوتاه و داستانِ بلند(رمان) تقسیم می¬شود. درتعریفی جامع و جامع الاطراف از داستان کوتاه می¬توان گفت اثری است کوتاه که درآن نویسنده به یاری یک طرح منظم و منسجم شخصیّتی اصلی را دریک واقعه ای اصلی نشان می¬دهد و این اثر برروی هم تأثیرواحدی را القاء می¬کند.

اصولاً داستان های کوتاه یک پرسوناژ(شخصیّت) اصلی بیشتر ندارند و به ندرت اتفاق می¬افتد که دو شخصیّت دریک داستان دراهمیّت و ویژگی ها از هرحیث و جهتی با هم برابر باشند و اغلبِ داستان های کوتاه با وقایع و رخدادها و رویدادهای یکسانی که درزندگی یک یا دو شخص از اشخاص داستان اتفاق افتاده،سرو کاردارند . به نظر می¬رسد برای نوشتن داستانِ کوتاه بایستی پیرنگ(طرح) ساده و قابلِ فهمی را انتخاب نمود و اصولاً مشکل اغلبِ نویسندگانِ تازه کار و حتا پُرکاراین است که طرح پیچیده و تقیّدانگیز و برانگیز را برای داستان خویش انتخاب می¬نمایند که بسط آن با محدودیت های زمانی و مکانی درداستان کوتاه سازگار و ماندگار نیست. درجهانِ مدرن داستان کوتاه را به یاری چندین شاخصه و مؤلفه می¬توان از سایرِآثار بازشناخت : نخست : طرح منظم و مشخصی دارد. دوم : یک شخصیّت اصلی دارد. سوم: این شخصیّت،دریک واقعه ی اصلی ارائه می شود. چهارم: در«کُلی» که همه ی اجزا آن با هم پیوند متقابل دارند، شکل می¬بندد. پنجم: تأثیر واحدی را القاء می¬کند و ششم:کوتاه است و علاوه براین موارد یک داستانِ کوتاه ولی خوب را می¬توان به یاری و بردباری مؤلفه های زیر شناخت: نخست اختصار است . اصل این است که داستان ، کوتاه و مختصر و مفید باشد اما نویسنده ی تازه کار اغلب به این اصل توجه ندارد و به قلم خویش آزادی مطلق می¬دهد و مرزی برای خود نمی¬شناسد که به نظر می¬رسد خلاصه گویی و تلخیص معانی و معنایی بسیار مهم است. موام نویسنده ی انگلیسی تبار براین اصل مُعتقد است که:«داستان کوتاه باید چُنان چیزی باشد که بتوان آن را درسرِ میز ناهاریا شام برای دوستان تعریف کرد: قصه¬ای باشد درپیرامون واقعه¬ای مادی یا معنوی.» او درادامه ی سخنِ خود می¬گوید:«… چخوف داستان نویس خوب ی بود، لیکن نارسایی ها و محدودیت های خویش را نیز داشت و همان ها را به نحوی بسیار عاقلانه اساسِ کارخویش قرار داد.» البته نگارنده با این نگاه از موام مخالف نیستم اما اطناب نویسی و یا ایجازگویی باز بستگی و منوطِ به آگاهی طبقاتی و بودطبقاتی و نِمودِ طبقاتی خودِ نویسنده و جامعه ای که درآن زندگی می¬کند هم دارد که شما درآن جامعه چه نوع زیست و زیست مندی را برگزیده¬اید و ممکن است برای یک جامعه ایجازنویسی لازم باشد اما برای جامعه ی دیگر اطناب نویسی دراولویت قرار بگیرد. درجامعه ی امروز چیزی به نامِ مطلق گرایی معنا ندارد و جهان به سمتِ نسبی¬گرایی درجوش و خروش است. دوم ابتکار است.به نظرمی¬رسد خود بودن بهتر از زندگی درعالمِ دیگران است و فردِ مُبتکر زاده ی ذهن و فرزندِ تجاربِ خویش است. خلاقیّت و نوآوری با اندیشیدن به وجود می¬آید و چه بسا بسیار فکرکردن خود می¬تواند شما را با جهانِ جدیدی مواجه نماید.انسانِ مُفکر(اندیشنده) تابعِ دستاورد و فکرآورد خویش است و بسا پیش می¬آید که یک داستان باآن که ساختمان و طرح مناسبی دارد و خوب نگاشته شده ولی مورد استقبال قرارنمی¬گیرد و دلیل عمده این است که نویسنده دانسته یا ندانسته ازکاردیگری تقلید می¬کند. درنوشتن بایستی به زایش و بایش درمفاهیم دست یافت و به نظرم دانش، بینش و منش لازم است. سوم روشنی و تصویر است. نویسنده باید منظور و مقصود و غرض خودش را به وضوح با خواننده درمیان بگذارد و به بیانی حرفِ دلش را با سلایقِ روحی – فکری جامعه تقسیم نماید. مبهم نویسی چه تعمداً صورت پذیرد و چه از روی ندانم کاری باشد خوب نیست و رسالتِ نویسنده این است که رغبتِ خواننده را برانگیزد و برای همین برانگیختن بایستی ساده بنویسد و نوشته اش خالی از ابهام باشد اما درجهانِ پُست کریتیکال پراکندگی و معناگریزی امری مشهود و مبرهن است و از مؤلفه های داستان کوتاه محسوب می¬شود و من این شرحی برجهانِ تکمیلی (دنیای مدرن) را درجهاتی پذیرا نیستم. دیگر نکته شیوه ی پرداخت درلباسی تازه است. این تازه گی شیوه ی پرداخت به نویسنده کمک می¬کند تا که درانتخاب الفاظ و عناصرلازمِ درداستان از هرچه بوی کُهنه گی می¬دهد پرهیز، اجتناب و احتراز نماید. نویسنده باید اشخاص داستان را جوری پردازش نماید که ویژگی های این اشخاص درزمان زندگی می¬کنند و به رسم زمانه رفتار می¬کنند و البته به سبک مردم زمانه لباس می¬پوشند و به زبانِ مردم زمان سخن می¬رانند. بینش نیرومند و تخیّل زنده و برازنده و آماده و تجربه ی زندگی وتجزیه، تشخیص و تحلیل جامعه و طبیعت خود از عواملی است که به تازه گی شیوه ی پرداخت نویسنده درداستان کمک می¬کند. یکی از وظایف عمده ی شخصیّت داستانی ، به وجد آوردنِ حسِ خواننده است و یا برانگیختنِ نفرت خواننده یا به تعجب و لذت وا داشتنِ روانِ مخالف که این چندگانگی و چند پاره¬گی زبان باید توسطِ نویسنده داستان صورت پذیرد.
نویسنده علاوه برمعنی و درون مایه ی اصلی درداستان بایستی به معنی ضمنی و اپیزود هم التفات داشته باشد . لذا نمایش های کوتاه و مستقل که ارتباط معنایی و مضمونی با یکدیگر دارند و دارای عنوانِ واحدی هستند درداستانِ کوتاه جایگاهِ معنایی و پایگاه اجتماعی قابلِ توجهی دارند. نویسنده باید از سه جنبه ی کارکِردمند دریک متن که عبارتنداز: جنبه ی ادبی، جنبه ی فکری و جنبه ی زبانی به نوبه ی خویش بهره مند شده باشد و درداستان جنبه ی ادبی و پرداختنِ به موضوعاتِ فرعی و نشانه های اجتماعی درزبانی هنری و با زبانی شاعرانه بسیارکارآمد است . معنی ضمنی داستان به خواننده جهتِ زبانی و ذهنی می¬دهد تا که به فکریدن و اندیشیدن بپردازد و فرهنگِ خلاقیّت را آویزه ی گوشِ خود کند. بی شک تفاوت هایی فی مابین داستان و رُمان وجود دارد به گونه ای که دو مفهومِ مشخص و متفاوت درادبیات به شمار می¬روند اما به همین سهولت نیز نمی¬توان این دو مفهوم مشخص را تافته ای جدا بافته فرض کرد از این روکه ، دو شاخه از درخت ادبیات اند و من اصولاً داستان و رُمان را دو شاخه از درختِ ادبیات می¬دانم که ممکن است شاخه ی بلند ِ درخت ، رُمان باشد و شاخه ی کوتاهِ درخت، داستانِ کوتاه و ریزوم یا ریزومیک این دو شاخه برگرفته از ساقه ی درخت اند که کاملاً برساقه ی درختِ همین ریزوم چسبیده است. درداستان معمولاً به وسعت وتوسعه ی شخصیّت ها و زیرپیچیده¬گی ها و موضوعات فرعی درداستان کمتر توجه می¬شود اما دررُمان توجه به توسعه و بالندگی و رخشندِگی و درخشندِگی کارکترها بسیار مهم است.
معمولاً تعداد زیرپیچیده¬گی ها و موضوعات فرعی درداستان کمتر است اما با توجه به طولِ بیشتر،رُمان ها می¬توانند تعداد زیادی از زیر پیچیده¬گی و ماجراجویی ها و احساسات درونی و تقابل های درونی و بیرونی را درخود جای دهند. داستان به عنوانِ اثری کم حجم و سهل و ممتنع شناخته می¬شود اما رُمان به عنوانِ اثری حجیم و پیچیده تر ازآن یاد می¬شود . داستان ممکن است به صورت خطی و ساده روایت شود و گاهی اوقات از ساختاری نوین برخوردارباشد ولی رُمان معمولاً دارای ساختاری پیچیده تراست و می¬تواند از نظرِ زمانی و مکانی پراکنده باشد و یا از دیدگاه چندین شخصیّت روایت شود. زاویه دید درداستان جایگاه کوتاه و معقول و منطوقی دارد اما دررُمان چندگانگی و پلی فونی(چندصدایی) شخصیّت ها و حتا دیالوگ ها و مونولوگ پروری از جانبِ نویسنده ، بیشتر به چشم می¬خورد. درداستان زبانِ هرمنوتیک(زیر لایه های معرفت شناسانه) و آیدتیک(درون بینی ذاتِ شهود)را کمتر احساس می¬کنیم ولی دررمان کاملاً نویسنده سعی می¬کند با زبانی هرمنوتیک و بیانی آیدتیک محوردرمیدان متن میدان داری کند. پیام آوری و زبانِ داستان مختصِ به جامعه ی هدفی خاص و مجزاست و اگر چه صنعتِ ایجاز هم گاهی ایماژگون و تن به رئالیسمی جادوئی می¬دهد و دراین زمینه نیز شاهکارهایی ادبی درجهان دیده می¬شود اما پیام آوری و پی آمدِ زبانِ رُمان پیچیده تر و تعقید و تقیّد برانگیزتر است و امکانِ مکان بیشتری را برای توسعه ی داستان و تداوم تشریح شخصیّت ها میسر و میسور می¬سازد. داستان معمولآً به خواننده احساسات و تفکرات خاصی را انتقال می¬دهد و طولِ زندگی جامعه را با عرض آن سازگار و همخوان می¬سازد ولی دررمان نوعی ساختارشکنی زبان و شالوده شکنی مکان نیز وجود دارد و چه بسا دربطنِ یک رمان صدها جهان بینی اجتماعی – فرهنگی و یا تاریخی نهفته باشد. داستان زبانی فرمیکال و تیپیکال و استتیک محور دارد اما رمان زبان اش تکنیکال است و مدنیّت جامعه را درقالبِ مُدرنیّت زبان، بیشتر به تصویر می¬کشد. تم یا درون مایه و سبک و سیاق ها نیز دراین دو گونه ی ادبی متفاوت است. آفرینش درون مایه بستگی به تفکر، ایدئولوژی ، زبان و سلایقِ رفتاری نویسنده دارد. مواد و مصالحی که نویسنده برای ساختمانِ داستان گزینش می¬کند با مواد و مصالح ساختمان رّمان متفاوت است. درون مایه ی زندگی ماها می¬تواند به سادگی آکنده از مفاهیمی:«هرکسی به عشق نیاز دارد» یا «زندگی خیلی مزخرف است» یا «بارکج به منزل نمی رسد»، باشد. هر نویسنده¬ای درواقع خود ِکاذب و خودِ واقعی خودش را می نویسد و از منِ شخصی –فردی خویش گامِ درمنِ اجتماعی می¬گذارد و تحتِ تأثیر زبانِ تجارب خودش قلم می¬زند. من یاد ندارم یک رمان نویس یا داستان نویس چیزی را بنویسد که خارج از تفکر و تجاربِ زیسته ی خودش باشد اگر چه ایجادِ متن و فرامتن می¬کند و این فرامتن قدرت جامعه پذیری و تعمیم پذیری دارد ولی خمیر مایه ی کار مرتبطِ به روند و روندِگی زندگی خودش هست که چه گُفتن ها و چه گونه گُفتن هایی را دراین مسیر تجربه نموده است. زیست فکری و زیستِ اجتماعی نویسنده دو عنصر مهم اند که درساختمانِ وجودی داستان آن همیشه حضور دارند و تجارب زیسته ی انسان ها می¬تواند مشترک و یا درجهاتی متفاوت باشد. شما وقتی درفرانسه زندگی می¬کنید درواقع زیست اجتماعی شما همانجاست ولی ممکن است بخش عمده¬ای از زندگی فکر و فرهنگِ شما درتهران شکل گرفته باشد و این دوپاره¬گی فکر و فرهنگ همیشه درزندگی شما وجود دارد . نوع کتابی که می¬خوانید ممکن است هیچ سنخیّتی با محیطِ اجتماعی و جغرافیای ذهن و مکان شما و سلایقِ روحی و روانی شما نداشته باشد. دیگر نکته سبک و سیاق است. سبک یک روش و شیوه است که نیاز به آفرینش دارد و درواقع بایستی خلق شود. هرسبکی درچارچوب پارادایم می نویسد و به مرور زمان به نوآوری دست می¬یابد. سبک (style) یک اسلوب ، بافتار و طور و قاعده است. زمانی می¬توان سبک و سیاق را فهمید که نوعِ نگارش ، زبان و تفکرِ فرد با سایر افراد متفاوت است و درهنرِ آن نوعی دگراندیشی و جهان بینی متفاوت دیده می¬شود. به نظرم نوعی من درآوردی است که باشناختِ وسیع و گسترده از جهانِ درون و جامعه ی پیرامون به دست می¬آید. وقتی جامعه را بشناسیم و نسخه ی قابلِ قبولی برای آن تجویز نمائیم که ازآن لذت می¬بَرد درواقع نوعی سبک و سیاق را ابداع کرده¬ایم. دیگر نکته جایگاه داستان و داستان کوتاه و مبانی مستتردرادبیات پست مدرن است. درادبیات پست مدرن اصولاً ساختار و بافتار داستان و رُمان کاملاً با ادبیاتِ مدرن و مدرنیسم فرق می¬کند بدین روش که بُعد هنری نوشتن ارزش بیشتری دارد و درساختارِ ماجرای داستان نظم زمانی وجود ندارد. دیگر مهم حالت درونی شخصیّت هاست که نسبتِ به کارهایی که می¬کنند ارزش بیشتری دارد. ناواقع کنار واقع قرا می¬گیرد و نسبی گرایی به جای مطلق گرایی عمل می¬کند . چیزی به نامِ آلترناتیو(جانشینی) وجود ندارد و همه ی شخصیّت ها درکنارِ هم و برمحورِ همنشینی درحرکت اند . شخصیّت های داستان های پُست مدرن غیر قابلِ اعتمادند و هرلحظه ممکن است با ویژگی های دیگری درداستان ظاهر شوند و سیال و لغزنده بودن با هویتی تخیّلی و فانتزی و درحهاتی سمبلیسم انتزاعی از خصایص آن ها به شمارمی¬رود. هویت زُدایی و اولویت دادنِ به آزادی بیان به شخصیّت ها درجهتِ پردازش به هرآنچه به ذهنشان می¬آید و درگفتارشان تکه های نامربوط را با فاصله و بدون فاصله درکنارِ هم قرار می¬دهند . عدم پیوندی آشکار فی مابین واقعه و گفت و گو به طوری که درکنارِ رویدادهای واقعی رخدادهای غیر واقعی هم وجود دارد . توجه به چگونه دیدن و چگونه گفتن به جای چه چیزی را دیدن یا چه گفتن های واقعی. کنار گذاشتن زوایه دید ثابت درروایت و تأکید برگذرا بودن ، گسست و ناپیوستگی و عدم انسجام و یکپارچگی ذهن و زبان . چندپاره گی و بینامتنیّت و از تکه تکه شدن زبان و ساختار ،کُلاژپدید می¬آید. بنابر، این اتیمولوژی که از دو گونه ی ادبی به نام داستان و رُمان دردو بافتار و ساختار مدرن و پُست مدرن شد آنچه فرآروی ما قرا گرفته است مجموعه داستان:«بارنگی بدون اسم» از سارا محمدی نوترکی است که این کتاب با مشخصاتِ ظاهری 77 صفحه درقالبِ 11 داستان مینی مال(کوتاه) درسالِ 1400 توسطِ انتشارات نصیرا (تهران) منتشر شده است. درنخستین صفحه ی کتاب علامتِ سئوالی ترسیم شده که با علامتی (؟) مدنظر دراصولِ نگارشی متفاوت است واین نوع نگاشتن ها ریشه درادبیات پست مدرن با مؤلفه هایی چون پاتافیزیک، دادائیسم، وارونه¬گی ، بی نظمی، پراکندگی، زبان گریزی، معناگریزی، متفاوت و مُغلط نویسی و … دارد. درجهانِ پُست کریتیکال که ازآن به عنوانِ جهانِ انتقادی یاد می¬کنند اغلبِ مفاهیم جهان مدرن به بوته ی نقد کشانده شده¬اند و هیچ مفهومی معنی اصلی خودش را با خود حمل نمی¬کند و تقریباً می¬توان گفت دنیا با نوعی آبزوردیسم معنایی مواجه شده و اگر چه دنیا پوچ و بی معناست اما به قولِ آلبرکامو باید برعلیه پوچی طُغیان کرد و سرخوشی را برای خوشی خویش برگزید. نویسنده با برگزیدنِ:«با رنگی بدونِ اسم» برای اثرش می¬خواهد که نوعی آشنا زُدایی را خلق نماید که درواقع برخلافِ منظور اصلی سخن گُفتن است. از این رو که، هر رنگی اسمی دارد و اصولاً جهان بر پایه ی اسمِ رنگ ها درحرکت است اما گویا نویسنده به رنگی درجهان بینی خود اعتقاد دارد که اسم ندارد و شاید به رنگِ بی رنگی است. مثلاً رنگِ قرمز بی قرمز قرمز است و یا رنگ سبز بی سبز صدا می¬زند… مجموعه داستان:«با رنگی بدونِ اسم.»ازسبکی رئالیستی برخورداراست که درجوانبی هم زبانِ نویسنده، داستان ها را به سمتِ رمانتیک و نئورمانتیکی و جریانِ سیالِ ذهن سوق می¬دهد . زبانِ نویسنده همگامِ با فرهنگِ اقلیم خویش و مفاهیم و مطالبات و باورداشت های زیست بوم اش است و گاهی هم می¬خواهد که فی مابینِ سُنت و مدرنیته پلی بزند و این دو را به سمتِ محورِ هم نشینی ببرد. چندباره¬گی هایی در بطن داستان ها یافت و دریافت می¬شود که بر معیارچندپاره گی ها درحرکت اند و درهر پاره¬ای از داستان شما مضامینی بکر و آموزنده هم مشاهده می¬کنید .درعناصر ده گانه داستان مدرن که دراصولِ امروز پارامترهای دیگری هم به این عناصر اضافه شده، شما نمی¬توانید یک عنصر را به خوبی درداستان های این مجموعه ملاحظه کرد اما اغلبِ عناصر دربافت و ساختاری پست مدرن کم و بیش خودشان را تصویر می-کنند. برای مثال به جای طرح تصادف درداستان ها وجود دارد و یا به جای دیالوگی دو جانبه شما با دیالوگی یک جانبه و فردگرا و یا حتا چند جانبه با صفاتی تیپیکال مواجه می¬شوید. داستان ُسرایی نوترکی دربافت وساختی خودش را نشان می¬دهد که مشخصه های آن تکیه برروش هایی اعم از: ازهم گسیختگی، تناقض و روایت های سئوال برانگیز است و زبانِ ساختارزُدایانه و شکست روایت ها درابعادی درگرایش فکری نوترکی به چشم می آید. من اصولاً درچنین داستان هایی موضوعِ:«هم زمانی» و «درزمانی» را مشاهده می¬کنم که گاهی هم زبان داستان به سمتِ :«بی زمانی» سوق می¬یابد. با ذهنی کلاسیک و معناگرا نمی¬توان دریافتی معقول از چنین داستان هایی راداشت بلکه برای خواندنِ این گونه از ژانرهای ادبی بایستی با اِلِمان ها و مؤلفه های ادبیاتِ داستانی پُست مدرن آشنا بود. داستان کوتاه به سه ازمنه تقسیم می شود: نخست: داستانِ آرکائیک است دوم :داستانِ آکادمیک و سوم داستانِ فرا داستان یا فراآکادمیک . بنابراین این فرگشتِ فکری قادرِ به بازگشت نیست و باید پذیرفت که داستانِ امروز به این سمت آمده اما باز هر ازمنه برای خودش هدف و جامعه ی هدفی دارد و اصولاً پست مدرن ها بایستی تعاریف درستی از نگرش و بینش خود داشته باشند و به سایر علوم عالمه حمله ورنشوند چرا که هر چیزی یا کسی درجهانِ معنا درجای خودش قرار دارد و شما حتا کلمات یک کتاب را هم درعینِ این که به جمله وابسته اند اما درجای خود آزادند . ادبیات داستانی پُست مدرن نظامی از دال هاست و نه ساختاری از مدلول ها و پیام دو یا چند پهلویی درمتن وجود دارد که درپایان مفهومی فرعی از همان مفهوم اصلی تبخیر می¬شود. دیگر نکته درنگارش نوترکی دراین اثر، تکنیک تداعی آزاد و همخوانی آزاد است به طوری که خواننده می¬تواند درهرجای داستان قرار بگیرد و فهم و درکی را به ذهن بسپارد . جنبه ی ادبی و پردازش به نشانه های اجتماعی و طبیعی و خلق یک جملاتی پُر معنا و مضمون دربطنِ این نشانه های اجتماعی و طبیعی از دیگر خصایص و خصائل این اثر است به طوری که دیگر نیازی نیست خواننده به یک فرآیند معنایی واحد درداستان دست یابد بلکه دربدنه ی داستان می¬توان به آموزه ها و آموخته هایی دست یافت و این چند باره¬گی ها بر معیار چندپاره¬گی هایی درحرکت اند. دیگر نکته در:« بارنگی بدون اسم» از خانم نوترکی شما می¬توانید هم اختصاردر معنا و مفهوم را ملاحظه نمائید و هم این که به تازه گی شیوه ی پرداخت دراین مجموعه داستان ها پی ببرید ضمن این که ابتکار و خلاقیّت نیز دو عامل مهم اند که درمجموعه داستان های نوترکی کم و بیش یافت و دریافت می¬شود و اگر چه پردازش ، نگارش و بیان از مؤلفه ی مهم درداستان های مدرن به شمار می¬آیند اما تعمداً و یا غیرعمد درنوعِ نگارش نوترکی حالتی پارفت(رفت و آمد) را طی می¬کنند که این پارفت شاید به سبکِ نوستالژی این نویسنده نزدیک ترباشد . درتازه گی شیوه ی پرداخت اصولاً نویسنده اعتقادی به کُهنه گی ها ندارد و به دنبالِ کلمات و مفاهیمی است که نوظهورند ولی گاهی هم تأکید به میانشکافی و بینامتنیّت دارد و البته درجامعه¬ی جدید چنین متدهایی دارای جایگاهی قابلِ توجه هستند.بنابراین اگر بخواهیم نوع نگارش خانم نوترکی را درداستان با مؤلفه های جهان مدرن تطبیق بدهیم بی شک جایگاه خاصی را نمی¬توان برای داستان های آن پیدا کرد مگر این که بتوانیم به بعضی از فلش بک های آن و کشمکش هایی که با جهانِ سُنت و اقلیم خویش دارد، اشاره نمائیم و اصولاً با ذهنیّت دنیای مدرن نمی¬توان داستان های نوترکی را آنالیزم کرد ودراین زاویه می¬توان انتقاد و ایراداتی را به کارهایشان وارد نمود اما واقعیّت این است که نوع سبک و نگارش نوترکی هیچ صنم و سنخیّتی باپارامترهای ادبیات داستانی مدرن ندارد چرا که درداستان های مدرن بحثِ معناگرایی، زبان و واقع گرایی و آلترناتیو و طرح ، نظم و پیوستگی و … مطرح است اما درجهان امروز این ویژگی ها قابلِ طرح نیستند و یا حداقل از نگاهِ یک فردِ پست مدرن قابلِ بحث و وارسی نیستند. به نظرم هیچ تفکر و ایده¬ای غلط نیست بلکه می¬تواند دریک زمانِ خاص کاربرد خودش را از دست بدهد و یا به دست آورد ضمن این که جهانِ معنا اگر هم بی معنا باشد باز دربی معنایی ها هم خود معنایی نهفته است و شما هر چیزی را که می¬نویسید تقابل های درونی و بیرونی شما شروعِ به تراوش و زایش می-کنند و ضمیر خودآگاه شما تن به معانی ناخودآگاه می¬دهد.اگر تفکری یا پارادایمی دریک برهه ی زمانی توانسته قدرت جامعه پذیری و اراده ی معطوفِ به قدرت خود را به دست آورد درواقع آن تفکر درجای خودش لایق دفاع و پُراهمیت و هویت است و چه بسا درزمانی دیگر با رکود و سقوط مواجه گردد و من اصولاً زیست مندی پارادایم ها را تابع زمان و مکان می¬دانم و آگاهی طبقاتی خود می¬تواند طبقه ی فکر شما را به سمت ناخودآگاهی سوق دهد. جهان برمعیار دترمینیسم اجتماعی و سیاسی درحرکت است و بشر در نوع بینش و چینش فکرها خیلی مختار نیست ضمن این که درخودِ پست مدرن دموکراسی کلمات وجود دارد :« مهربانی را از کتاب بیاموزیم/ چون/ کلمات زیادی درآغوش دارد.» ومن درچارچوب پارادایم ها نوشتن را قبول دارم اما یک نویسنده نبایستی خطی و تک بعدی به محیطِ خود و پیرامونش نگاه کند که با چند بعدی بودنِ است که به قله ی بینش می رسیم.با توجه به تجاربی عمیق که دردنیای نگاشتن دارم و خودم رابیشتر منتقدی معلم می¬دانم تا زیباشناس، بارها دیده¬ام که افراد به یک خودخواهی ،خودمحوری و فردگرایی رسیده¬اند که سایرین را اصلاً نمی¬بینندکه بایدگفت دیگران را ازنگاه و تجربه ی خودمان بررسی کردن کارغلطی است بلکه با کمکِ دانش و تجربه خود و دیگران است که به فرهنگ بررسی دست می¬یابیم. دیگر مهم درحوزه نوشتار در هرشرایط و گرایشی، مسئله ی تز، آنتی تز و سنتز است که در سیر اندیشگی مُفکرین ما فقط با تز و آنتی تز مواجه بوده ایم به طوری که یک نظریه آمده و نظریه ی دیگری درمقابلِ آن قرار گرفته و آن نظریه ی قبلی را کنار زده است که این روند به روندِگی زبان فرهنگ و اندیشه ی زبانی ما کمک نخواهد کرد و من فکر می¬کنم جامعه ی فرهنگی و ادبی ما نیاز به یک سنتز دارد تا که بتوانیم با استفاده از ماهیت تز و آنتی تز به یک مفهوم کارآمد دست یابیم که این روند اگر چه درجامعه ی ما وجود ندارد اما درمتون علمی و ادبی زیست مندی دارد و تنها دردایره ی عملی خویش قرار نگرفته است.
به هر روی ،اثری که درزوایایی به آن پرداخته شد به نوبه ی خودش می¬تواند قدرت فرهنگ پذیری داشته باشد اما برای نیل به دایره ی تعمیم پذیری یک اثر که هم به عموم درحال و هم آینده وابسته و همبسته است باید تلاش و کوشش بیشتری کرد. در هر میدانی که قلم می زنیم با هر تفکر، ایدئولوژی و زبانی می-بایست امروز خود را با فردای خویش پیوند دهیم و یک نویسنده :«درلحظه ها» زندگی می¬کند و اصولاً فرزند لحظه هاست چه بسا دربی لحظه گی ها هم لحظاتی تلخ و شیرین باشد که نیازِ به کشف و برداشت دارند. درخود زیستن و به جهان نگریستن می¬تواند جهان زبان و هنر شما را به بایستگی های بهتر و فرآرونده تری برساند و کسی درجهانِ قلم پیروز است که الفبای فرهنگ مطالعه و فرهنگ نوشتن را به خوبی آموخته است و برای هر کلمه ای حتا برخلافِ آن باشد آرزوی جمله شدن را دارد . همه بخوانیم و بنویسیم و جامعه ای که پیشترها را می¬خواند و بیشترها را می نویسد پیروز است.

 

 

کاربرانی که این مطلب را پسندیده اند :

کاربرانی که این مطلب را خوانده اند (1):

بستن فرم


سلام و درود
بسیار زیباست
سپاس از حضورتان
لذت بردم
شادکام باشید
در پناه خدا