🍃🌷🍃به پایگاه ادبی شعر پاک خوش آمدید 🍃🌷🍃

 آلبرت کامو (albert camus)نویسنده ای آبزوردیسم یا نیهیلیسم به قلم: عابدین پاپی(آرام)

(ثبت: 270211) خرداد 18, 1403 
آلبرت کامو (albert camus)نویسنده ای آبزوردیسم یا نیهیلیسم به قلم: عابدین پاپی(آرام)

تلاش نکنید
که خودتان را به دست بیاورید
کوشش کنید
تا دستی را از دست ندهید!
«پاپی»

آلبرتا آلبرت کامو از عمده نویسندگان پُرآوازه،خوش ذوق و دُرشوقِ فرانسوی با ذهنیّتی فرآرونده بود که روندِگی قلمِ آن درمیدان دانش برکسی مستور نیست.

نویسنده و فیلسوفی اجتماعی – انتقادی بود که ازجهانِ پیرامونش خیلی جلوتر بود. خوش تیپ و خوش صورت و سیرت بودند به طوری که رابطه ی قلم و شخصیّت آن، یک رابطه ی تنگاتنگ و متوازن و منظوم بود. کامو فرزند فرازمان بود که :«با زمان» و «بی زمان» را کاملاً درجهانی مجزا و معجزه آسا تجربه نموده بود. معنا و جهان ِمعنا و به طور کلی دال و مدلول در هرنشانه¬ای برای کامو بی معنا بود اما سرخوشی و پراکسیس رفتاری و زبانی آن به گونه ای بود که انگار جهان درذهنِ او آکنده از گُل و بلبل و شادکامی بود و سرخوشی و لذت از بی معنایی ها را برای انسان تجویز می¬کرد. یعنی اگرچه اعتقاد به بی معنی جهان داشت ولی این به مثابه ی آن نبود که نباید درجهان لذت بُرد. وی نویسنده¬ای فرانسوی – الجزایری بودند که درقرن بیستم می¬زیستند .مهم ترین آثار این نویسنده ی فیلسوف رمان هایی از قبیل: «طاعون»،«بیگانه» ،«سقوط»،«مرگِ خوش» می باشد که علاوه براین آثار نمایشنامه هایی از قبیلِ:«کالیگولا»،«حکومت نظامی»، «دادگستری»وکتابِ:«اسطوره ی سیزیف»ازمهم ترین آثارِکارساز و جریان ساز این نویسنده محسوب می¬شوند. کامو نویسنده¬ای بود که براین اصل اعتقاد داشتند که انسان ها دردنیایی بی معنی زندگی می-کنند اما از منظرِ او این بی معنایی به منزله ی دست از زندگی کشیدن و تسلیم نیستی شدن نبود بلکه اعتقاد بر لذتِ از زندگی و درکل اصالتِ لذت داشتند و هرگز پوچی و پوچ گرایی نتوانست ایشان را از لذایذ ِ زندگی محروم کند. او نویسنده¬ای آبسُردیسم یا آبزوردیسم با آراء و افکاری آبزورگون بود. سرخوشی و بی خیالی و بی اعتنایی نسبتِ به معنا و معانی زندگی وی را به پارادایم فکری مجزا و مستقلی تبدیل کرده بود. به راستی چگونه می-شود دردنیای بی معنا زندگی کرد اما ازاین دنیا می¬توان لذت بُرد؟اغلبِ افراد به دنبالِ لذتِ از معانی دنیا هستند و اصولاً این معنا و جهانِ معنای انسان هاست که لذت را به وجود می¬آورد و انسان بدونِ معنا نمی¬تواند زندگی کند و شاید تمامِ زندگی اش را برای صرف و پیدایی معنا می¬کند تا که برجبین خود نوعی معنای اجتماعی و یا سیاسی و فرهنگی را مشاهده نماید. ازاین منظرانسان های مُفکر (اندیشنده) برای دریافتِ اندیشگی های زندگی دو گونه اند: نخست افرادی که به آگاهی و فراآگاهی اجتماعی می¬رسند و به اصطلاح به بن بست فکری می¬خورند وجهانِ معنا را پوچ و بیهوده می¬بینندو چاره¬ای جزخودکشی ندارندو دوم افرادی که کاملاً به معانی زندگی دست می¬یابند و آگاهی آن ها فراترازآگاهی و شناخت جامعه است و کاملاً جهان بینی زندگی شان به بن بست می¬رسد و تقریباً با تکرارِ معنا مواجه می¬شوند اما تحتِ هر شرایطی تن به خودکشی نمی¬دهند و درمقابلِ خودکشی ایستادگی به خرج می¬دهند و آلترناتیو(جایگزین) برای آن تعیین می¬کنند. به عنوانِ مثال: وقتی آنیّات به سُراغِ شما می¬آید و شما را وادار می¬کند تا که به زندگی بی معنای خودتان خاتمه دهید این فراآگاهی شماست که درمقابلِ این بی معنایی قدعلم می¬کند و شما را به مسیرِ سرخوش و لذت بخشی می¬کشاند تا که با دنیای خودکشی و افسردگی محض فاصله بگیرید و کامو از این دسته ازافراد بود اگر چه با جامعه بیگانه بود و به یک «یگانه¬گی» محض رسیده بود ولی هرگزتسلیم مرگ نشد و اعتقاد داشت که می¬توان به زندگی ادامه داد و برعلیه ی آبزوردیسم(به انگلیسی( Absurdism) قیام و طغیان کرد. شخصیّت طُغیان مهم ترین شخصیّتی است که دردرونِ افرادِآگاه و فراآگاه نُضج و بارورمی¬شود و درمقابلِ هر اتفاق و چالشی می¬ایستد و عبور از پوچ گرایی را مطرح می¬کند. به نظر می¬رسد که انسان های بزرگ و صاحبِ فکر و اندیشه براساسِ سیر زمان و تجربه ی درمکان به نوعی:«یگانه¬گی» می¬رسند. یگانه گی دراین جا به معنی خود شدن و یا به خودِ واقعی خویش رسیدن است . انسان ها سال هاتلاش و کوشش می¬کنند تا که برای خودشان معنا یا مفهومی قابلِ تأمل درست کنند و با این معنا می¬خواهند که این خود ِواقعی را به جامعه ی پیرامون نشان دهند. به نظرم نویسنده شدن و یا هنرمند شدن خود نوعی معنا و مفهوم است اما همین معنا و مفهوم نیازِ به یک یگانه گی دارد تا که انسان بتواند ازآن توهمّات و تجاربِ زیسته و زیستنی خودش عبور کند و به جایگاهی فراتر از معنا دست یابد که آن جایگاه:«یگانه گی» است.یگانه گی یعنی از معانی جهان عبورکردن و به خودِ فابریک و اورجینالِ خویش رسیدن و این یگانه گی بسیار مهم است اما صیانت و حفظِ آن مهم تر است . چه بسا افرادی که از معنای خود عبور می¬کنند اما قادرِ به ادامه ی زندگی نیستند و خودکشی می¬کنند. خودکشی یک ضعفِ روانشناختی است و روح و روانِ آدم ها وقتی آسیب جدی می¬بیند چاره¬ای جزخودکشی ندارد. خود را کُشتن رفتارِ شایسته¬ای نیست و بی¬گمان انسان فراآگاه باید بتواند یگانه¬گی خودش را درطبیعت درونی خویش نهادینه نماید. انسانِ مُفکروقتی از من به بی معنایی های زندگی دست می¬یابد آن وقت واردِ دنیای یگانه¬گی می¬شود و هرانسانِ یگانه¬ای ازطریقِ یگانه گی خودش به بیگانه گی می¬رسد. با خودِیگانه به خویشتنِ بیگانه خویش دست یافتن مهم ترین سیر و فرگشت تکاملی فکرِبشر است و اعتقاد من برآن است که آلبرکامو دریگانه گی شخصیّت خودگامِ دربیگانه¬گی تفکرگذاشتند و این نویسنده را باید:«یگانه¬ای بیگانه»نامید. شخصیّتی مثل کامو نه همزاد پنداری با جامعه دارد و نه همذات پنداراست بلکه نوعی همدلی و همزبانی را با دنیای فراآگاهی خویش برقرار می¬کند و اصولاً تمامِ آمال و آرزوهای برباد رفته خودش را می¬نویسد . او هنرپیشه¬ای است که ریشه این پیشه نشأت گرفته از تهی دستی و فقر است. کاموهم فقرِ سیگار را می کشد و هم سیگار فقرمی¬کشد و خودِ سیگار کشیدنِ آن خودنشان از شخصیّت جنجالی و هیجانی اش دارد و به نظرم درسیگار کشیدنِ کامو عالمی معنا و بی معنایی نهفته است و همین آبزوردیسم بودن را درسیگار کشیدن آن نیز می¬توان دید.سیگارِ فقر و فقرِسیگار یک دوگانه گی فکر درشخصیّت آلبرکامو محسوب می¬شوند که این نقش را کامو درعکس ها و صورتِ شخصیّتی خود به خوبی به اجرا درمی¬آورند. جنگ جهانی و فرهنگِ جنگ و استعمار و جنگ زدگی و مهاجرت و تبعید خود از عواملی است که کامو را با جهانِ دیگری از جنسِ سوبژاکتیو آشنا می¬کند. او هرگز خودش را بدونِ بیگانه گی ها نمی¬نویسد و قلم¬اش یگانه خالقی است که تمامِ وجودِ فقر و واقعیّات لباسِ زندگی را به تصویر می¬کشد.ازاین نگاه پارادایم فکری کامو شبیه هیچ پارادایمی نیست بلکه خودش نوعی الگوواره ی زبانی را دربطنِ جامعه ی فرآرو خلق می¬کند. یک دو پارِگی فکر و فرهنگ درشخصیّت کودکی کامو وجود دارد که او را به سمتِ شخصیّتی یگانه ازبرای نیلِ به بیگانه گی ها سوق می¬دهد . تفکرِ کامو درآثارش بیانگر این است که زندگی انسان در یک بافتار و ساختارِگسترده پوچ و بی معناست و طبیعی است که همه ی انسان ها وقتی به پایان می¬رسند زندگی پوچ و بی معنا می¬شود اما باید درپایان به آغازی دیگر رسید تا که این آغاز هستندمندی خود را درمسیری دیگری با بالندگی فکر و پالندگی زبان دیگر تداوم بخشد. انسان ها وقتی بالنده می¬شوند به پیامدی به نام پالنده می¬رسند که درخودِ پالندگی نوعی نیهیل گرایی محض وجود دارد که نگاه و رویکردِ شما را به عملکردهای زندگی پوچ و بیهوده نشان می¬دهد. زندگی تکراری، به معنی ناامیدی و پوچ گرایی است و اصولاً جهانِ امروز درهمه ی گرایش ها و بایش ها و علوم عالمه به:«تکرارِ معنا» رسیده است و این تکرار معنا را آلبرکامودرقرن بیستم مطرح می¬کند والبته شاید نظر برآن دارد که :«دربی معنایی هم خود معنایی است» یعنی آدمی باید دربی معنایی زندگی نوعی معنا و سرخوشی و هول و ولا را کشف نماید تا که زندگی تداوم داشته باشد. همه ی ما یک روز آبزورد( زود ارضاء) و بی معنا می¬شویم چرا که انسانِ جستجوگر و کنجکاو دراوجِ معناها به بی معنایی خواهد رسید از این رو که انسان چه زندگی مرفه و متموّلی داشته باشد و چه زندگی بد و فلاکت بار و فقیری را تجربه نماید در هر دو شرایط زندگی و عمرِ زندگی آن به اتمام می¬رسد و پایان تحت ِهرشرایطی فرامی¬رسد. مرگ مهم ترین موجودی است که موجودیتِ خود را به اصالتِ وجودی ما نشان خواهد داد و جانِ ما را از تنِ ما می¬ستاند. هیچ کسی مرگ را مشاهده نکرده است اما مرگِ دیگران را می¬توان به خوبی مشاهده کرد. پس آیا مرگِ دیگران همان مرگ ماست؟ آیا آن همانی همان این همانی است؟ قطعاً جواب مثبت است چرا که حتماً همین مرگ هم به سُراغِ ما می-آید . بنابراین انسان ها دونوع مرگ را درزندگی تجربه می¬کنند. نخست مرگِ زندگی است . مرگِ زندگی یعنی این که شما درخودِ بافتار زندگی مرگ هایی را تجربه می¬کنید که قابلِ لمس هستندبه مانند مرگِ دیگران و یا مرگِ فکر و اندیشه و یا مرگِ زندگی و روح و روانِ زنده ی خویش که به شدت درطبیعت و جامعه پژمرده و آسیب می¬بیند و دو دیگر، مرگِ اصلی و حتمی و آنی است که دریک لحظه اتفاق می¬افتد. خیلی از انسان ها از مرگِ آنی می¬ترسند و به همین خاطر زندگی راپوچ و پوشالی می¬دانند و به سمتِ نیهیلیسم(Nihilism) و ندانم گرایی حرکت می¬کنند. پوچ گرایی با زود ارضایی یا همان آبزوردیسم و سرخوشی فرق می¬کند. درنیهیلیسم شما به هیچ چیزی اعتقاد ندارید و همه ی کلمات را به بوته نقد می¬کشانید و درواقع هیچ کاسه ای نزدِ شما پُر نیست بلکه همه ی ظرف ها خالی ازمظروف اند و شاید هم دراصل ظرفی وجود ندارد و البته عدمِ وجود این ظرف فرقی نمی¬کند که چه نوع و جنسِ ظرفی باشد و اصولاً نیهیلیسم یعنی کسی که همه چیز و همه کس را قبول دارد و همه چیز و همه کس را هم پذیرا نیست! نه چیزی را رد و کتمان می¬کند و نه قبول اما درباره ی هر نشانه یا مفهومی صحبت می¬کند و نقد و تحلیل دارد. نیهیلیسم نه به معنی آن که همه چیز خالی است بلکه به معنی آنکه هرپُری به دلایلِ مُستند و با استدلالِ کافی خالی است. درنیهیلیسم فرد کانسپت محور است و کاملاً مفهوم شناسی بلد است و به سهولت هرمفهوم یا واقعیّتی را نامفهوم و غیر واقعی جلوه می¬دهد. عشق – دوستی – روابطِ انسانی – طبیعت و تحمل کردن مشکلاتِ زندگی و لذت بُردن از زندگی و منطقی با منطقِ خودت و دنیای خودت برخوردکردن از اصول و قواعدِ آبزوردیسم و نیهیلیسم است و پوچی و پوچ نمایی به معنی نمایش پوچی ها نیست چرا که خود ِپوچ هم یک معناست بلکه عبور از بی معنی های زندگی و زیستن درسرخوشی مهم ترین قاعده ی کار است و درخودِ عشق هم بی معنایی است و بن بستِ عشق خود تبدیل به نیهیلیسم می¬شود و چون انسان واردِ دنیای عذاب و رنج می شود بنابراین آبزوردیسم می¬گوید که باید از این عذاب و رنج عبور کرد و به لذتِ رنج توجه داشت. درنیهیلیسم افرادکاملاً آراء و افکاری آته ئیست دارند و با مسائل اعتقادی و تئیسم برخورد نمی¬کنند و کاملاً خدا ناباورند و اصالتِ انسان را به اصالتِ معرفت و وجودِ تئوکراسی ترجیح می¬دهند اما درآبزوردیسم افرادبه مسائلِ اعتقادی و تئوکراسی هم توجه دارند چرا که ممکن است یک فردِ آبزوردیسم کاملاً باورِ به منویات و معنویات داشته باشد و از طرفی هم کاملاً به دنبالِ سرخوشی و لذتِ بی حد و حصرباشد. بنابراین آلبرکامو یک آبزوردیسم بود نه نیهیلیسم و یگانه¬گی شخصیّت آن ریشه دربیگانه گی تجاربِ زیستی خودش داشت. او توانست یک فرامتن را از متنِ خودش بنویسد که جامعه وقتی این متن را می¬خواند درواقع خود ِواقعی خودش را درهمین متن می¬بیند که همان فرامتن است. کامو با این که فقیر و دردمند و مریض بود اما زندگی را خیلی دوست و بر دوست می¬دارد.اومی¬گوید:«آدم ها به اندازه ی اشتیاق و میلی که نسبتِ به زندگی و خوشحالی دارند ،من را به خود جذب می¬کنند.» این همان اوجِ اومانیسم گرایی و شادابی اومانیسم است و توجه به رفتار و خُلق و خو و خیم انسان هاست . توجه به عاطفه و ارزش های انسانی است . او لذت و شادابی را برای همه ی مردم تجویز می¬کند. لبخند را فرزندِ لبِ آدم ها می¬داند و گریه را میهمانِ چشم ها می¬پندارد ولی شوربختانه کامو درطول وعرضِ زندگی خود با این که موفقیت های بسیاری کسب نمودنداماجامعه ی روشنفکران پاریش و روشنگرانِ این اقلیمِ توسعه یافته ی آن زمان همیشه با شک و تردید و گُمان به او می¬نگریستند به طوری که او را هیچ وقت به عنوانِ روشنفکری پاریسی نشناختند و او فقط مردی از طبقه ی کارگر و تهی دست بود که درالجزایر چشم به روی جهان باز کرده بود و تنها اصل و نسبی اروپایی داشت و پایگاهِ طبقاتی کامو ازقشر فقیر روبه پائین بود چرا که پدرش درزمانِ نوزادی آلبرکامو براثرِ جراحات جنگ از دنیا می¬رود و مادرش نیز نظافتچی است. شخصیّتِ کامو بسیار دوست داشتنی است اما هرکسی نمی¬تواند دوستی این شخصیّت را دریابد! او نویسنده¬ای تیز بین و واقع گرا و پراگماتیسم( عمل گرا)ست و اگر چه برخی ایشان را اگزیستانسیالیزم (هستی گرایی) یا هستی گرا می-دانند اما جنسِ هستی گرایی وی از جنسِ فلسفه ی سورن کیِرکگور (به دانمارکی: Søren Kierkegaard ) ‏(۱۸۱۳–۱۸۵۵)، که به کیِرکگارد (søren kierkeɡaard) نیز معروف است، فیلسوف مسیحی دانمارکی،و یا حتا ژان پل سارتر هم نیست. کامو عقل گرایی هستی گرا است که درواقع با عشق عاقلانه رفتار می¬کند . برخلافِ برخی ها بخصوص جوامع شرقی که اصولاً معتقدند که آدم عاشق، عاقل نیست ولی کامو اعتقاد دارد که آدم عاشق عاقل است و عقل سرمنشأ عشق است . عشق بدون عقل از نگاه کامو بی معناست چرا که چراغِ راهنمای هر عشق و لذتی عقل است و دراین رویکرد با فروید هم می-تواند هم نظر باشد چرا که فروید عشق را لیبیدو می¬داند و اصولاً اعتقادِ به سکسشوالیته دارد. فلسفه اش نه به دنبالِ چرایی هاست و نه به مانند مارتین هایدگر ، پل ریکور،گادامر و اریک دونالد هرش هرمنوتیک است. من به شخصه تفکر آلبرکامو را نوعی اگزیستانس (وجود) سرخوش و مسرّت بخش و سرور آفرین می¬دانم که ریشه درهرمنوتیک ندارد اما نوعی آیدتیک ( درون بینی ذات شهود) درزبان و فکر آن پیداست .کامو انسانیّت را مهم تر از انسان و اهدافِ انسانی می¬داند و دموکراسی زبان را برای لذت بردن از زندگی برای همه ی انسان ها تجویز می¬کند. یک فرازبان است که شعور هرزبانی را درک وفهم می¬کند. خودش را برای همدلی با هردلی معرفی می¬کند و این همدلی درهمزبانی او با جامعه و به ویژه درآثارش به خوبی یافت می¬شود. کاموشخصیّتی جذاب دارد اما زبان دافعه ی آن بیشتر از جاذبه ی آن است و اگر چه تفکری چپ گرایانه دارد اما انتقادات شدید وی از دکترین کمونیسم هیچ دوستی برای او درحزبِ کمونیسم باقی نمی¬گذارد و این مهم منجرِ به تیره شدن روابط اش با ژان پل ساترمی¬شود. شخصیّتی کاملاً طُغیانگر دارد به طوری که درمقابلِ هر معنایی می¬ایستد و حتا زندگی را پُر از بی معنایی می¬داند اما درخود زیستن و به جهان نگریستن را سرمشِ خودش قرار می-دهد. از عمده نویسندگانی به شمار می¬رود که هنر را درخدمتِ انسان می-داند و نه انسان را درخدمتِ هنر. وی به هستی و هستندگی بشر اعتقاد دارد و وظایف بشر را دراین دنیا با صداقتِ تمام و بر پایه ی دنیای معاصری که می¬شناسد درطرح و قالبی نوتر مطرح می¬کند. او نویسنده¬ای نوگراست که گرایش به:«چهره¬ی بشر» داشت و می¬خواست که چهره¬ی بشر را درتاریخ جوری دیگر نقاشی کند. او زیباشناختی همراهِ با آراء و افکار و متد بود و حرکت به سمتِ واسازی و باز سازی زبان و فکرِ بشر را دردستورکارخود قرارداده بود. این که اعتقادِ به هستندگی بشر دارد بدین خاطر است که هست ِبشر را آلوده می¬پندارد و پوست اندازی زبان، فرهنگ، تاریخ و لباسِ فکرِ بشر را در مسیرِ تاریخ لازم و ضروری می¬داند. به دنبالِ درمتن بودن خودش نیست و اصولاً به :«دیگری درمتن» نیز اعتقاد دارد. اومانیسم یا انسان گرایی کامو زبانزدِ عام و خاص است زیرا که وقتی می¬گویند هنر برای انسان نه انسان برای هنر ، این جمله ریشه درمفاهیمی عمیق و عتیق دارد از این رو که خود ِهنر دستاورد و زاده ی فکر انسان است و همیشه اصالت را به انسان می¬دهد نه هنر و خالقِ هر چیزی را انسانِ مُفکر می¬داند. عادتِ به دیدنِ واقعیّات خشن و جدی از ویژگی های شخصیّتی و رفتاری کاموست به طوری که روشنگرانه با آن ها دست و پنجه نرم می¬کند و اعتقاد برآن داشت که اندیشه باید با عمل پیوند بخورد . عدالت محوری درظرفِ نظر و عمل کامو ، مشهود و مبرهن است و رفتار انسانی را عنصری بارزتر و اساسی تر از ظرافت های بحث های نظری کلامی می¬داند. کامو مردِ خُلق و عُلق نیست بلکه علاقه و عُلقه ی آن اخلاق است. اخلاقی زیبا شناسانه که رفتارهای زیبای انسان را عاشقانه تصویر می¬کند. او طُغیانگر است و هرگز امیدی به انقلاب اجتماعی- سیاسی ندارد و اعتقاد دارد که فرد آگاه و آزادمرد نه تنها «زمانه» و «حکومت»را بلکه کُلِ آفرینش را زیر سئوال می¬برد.کامو یک دیسکورس کاموئیسم را درجهان طرح ریزی و پایه گذاری نمود که فوبیا و پارانویای زبان و فکر آن هر فکری را آزار می¬دهد چرا که ذهنیّت آن از آرکائیک تاریخ به سمتِ آکادمیکِ زمانه درحرکت است. اگر چه یک شخصیّت آبزوردیسم دارد و همه چیز را درشادی لحظات تعریف می¬کند و شاید قانون زُدایی و قانون گریزی دو هدف و جامعه ی هدف مشخص او محسوب می¬شوند اما ظرافتِ رفتار و جسارتِ کردارش درروندِ روندِگی انسانیّت و شیوه های زبانی و شاکله های معنایی بشر خالی از لطف و تحلیل نیست. مثلِ نیچه عصیانگر نیست و هرگز فیلسوفی نیچه¬ای هم نیست چرا که نیچه به عصیان و سرکشی اعتقاد راسخ دارد اماکامو طُغیانگر است و طُغیان را همیشه درمقابلِ مفاهیم قرار می¬دهد حتا اگر اوجِ بن بست هم شاملِ کاربست های بشریت باشد. اگر چه متفکری مسیحی است اما درذاتِ آن خداناباوری هست و همیشه ذهن اش درگیر اومانیست و شیوه و روش های علمِ اومانیست است. از جایگاهِ انسان درجهان می¬گوید و از معنای بشر و دلایل حیات اش و البته توجه به اخلاقیّات بشر هم دارد .درکتابِ طاعون جامعه¬ای را به تصویر می¬کشد که هنوز دربی معنی زندگی زیست می¬کنند و دراغلبِ موارد به خرافات و عادات و باورداشت های مُغلطِ بشر درزندگی حمله می¬کند و نوعی الینه گی و از خود بی خودشدن را شما درآثارش و به ویژه در کتاب بیگانه ملاحظه می¬کنید. تفکری سیزیف وار را برای جامعه ترسیم می¬کند و به شدت با تکرار معنا مخالف است و برعیله آن طغیان می-کند. اخلاق کامو از جنس هیچ خلق و خیمی نیست نوعی اخلاقِ خالق محور است که مخلوقِ این اخلاق خودش است . نه به آن اخلاقِ مسیحی و مسلمانی اعتقاد دارد و نه اخلاقِ فردی را قبول دارد بلکه اخلاقِ دموکراسی وار را برای بشریت تجویز می¬کند .اخلاقی که زبانی همراهِ با عیش و لذت و سرخوشی داشته باشد. زبانی پارادکسیکال و فرمیکال دارد چرا که دراغلبِ متن ها و کتاب هایش برعلیه مفاهیم طُغیان می¬کند و این طُغیان گری را درهر بُعدی توجیح می¬کند. توجیح گر و توضیح گر و حتا توجیه گر بسیار خوبی است. او می¬خواهد به همه ی انسان ها بگوید که زندگی ارزش تحمل کردن رنج و مشقات را دارد. مادررنج آفریده شدیم و باید با رنج مبارزه کنیم و با رنج بمیریم. کامو مبارز خوبی است به طوری که هروقت و هر لحظه حاضر است با زندگی کُشتی بگیرد و مهم هم نیست که از زندگی شکست بخورد چرا که درخودِ شکست هم نوعی سرخوشی و مستانگی را برای جامعه تجویز می¬کند. به نظرم برای هر کلمه ای درجهان لبخندی را تعریف می¬کند و به هرطریقی می¬خواهد که این کلمات را به خنده بیاورد. با گریه های زندگی هم رابطه ی بدی ندارد چرا که زندگی خودش لباسی به رنگِ گریه دارد و به همین خاطر است که نوعی مبارزه گی در اندیشه ی آن دراوجِ موج هاست. بسیار برتری طلب و خودشیفته است و گاهی هم فوبیا و پارانوئید دارد زیرا که نسبتِ به جملاتِ خودش هم بدبین و مشکوک است و همیشه به دنبالِ فرمِ زندگی است تا که از این فرم معنایی پارادکسیکال و تناقض محور را استخراج نماید. او به دنبالِ آشتی تضادهاست و همیشه می-خواهدبزم و بساطی عیش گون را فی مابین کلمات و مفاهیم ِ متضاد دایر نماید و به هستی و مستی دنیا اعتقاد دارد و لذایذ بدن را مهم تر از هرچیزی می¬داند.شخصیّتی فتی شیسم از جنسِ واقعی است که می¬خواهد چهره ی بسیار زیبا و متفاوتی را از دنیا بیافریند که همه از این چهره لذت ببرند. چهره نگار و چهره گُمار است و شیفتگی زبان آن تا آنجا پیش می¬رود که به خود شیفتگی معنا تبدیل می¬شود و معنا وقتی خودشیفته باشد تن به بی معنایی می¬دهد. او می¬گوید:«آزادی چیزی جز شانسی برای بهتر بودن نیست.» او هرگز معنایی برای یک واژه تعیین نمی¬کند و یا پایانی از حیثِ معنا برای مفاهیم مدنظر ندارد چرا که همیشه درآخر یک کلمه و یا جمله سه تا نقطه می-گذارد… و این یعنی زندگی و مفاهیم زندگی ادامه دارند. خودشیفتگی کامو تا بدآنجاست که می¬گوید:« احترام به خویشتن بالاترین نعمت است.» به نظرم آدم تا رنج و فلاکت را تجربه نکند هرگز به این جمله نخواهد رسید. ارزش گذاشتن به خویشتنِ خویش ریشه درخود، آگاهی و خود آگاهی دارد و کامو این سه مرحله را طی کرده است. کامو کار و شغل را ارزش می¬داند به شرطی که این شغل آزادانه باشد و بدونِ کار هرنوع زندگی را فاسد می¬داند. کامو درکتاب اسطوره ی سیزیف می¬نویسد:« تنها یک مسئله واقعی وجود دارد و آن خودکشی است و مسائلِ دیگر دردرجاتِ بعدی کارقراردارند.» پس برای مبارزه با یک واقعیّت باید برعلیه آن طُغیان کرد و جامعه ی هدف کامو طُغیان برعلیه پوچی و آبزوردیسم است. درواقع چیزی که درجهان آدم ها را خوشبخت می¬کند شاید لذایذ زندگی باشد چرا که هیچ مسئله ی واقعی هم نمی¬تواند شما را برای همیشه بخنداند. مسائل واقعی پاسخی جدی دارند و جدیّت با خنده و لذت سرسازگاری ندارد. خودکشی تنها تن دادن به نیستی نیست بلکه خیلی ها درزندگی به هستی هایی تن می¬دهند که خودنوعی خودکشی است. زندگی تکراری به مانند زندگی سیزیف خود نوعی خودکُشی درهستی است اما ممکن است سیزیف را درهمین حالت تکرار خوش وقت جلوه نماید نه خوشبخت چرا که تکرار معناچیزی جز بد اقبالی و آبزوردیسم نیست.زندگی وقتی با تکرارِ معنا یا معانی مواجه می¬شود درواقع مرگ است و یک انسانِ واقعی نمی¬تواند با خیال و توهم زندگی کند. انسان وقتی واقعیّات خودش را از دست می¬دهد درواقع روحِ آن می¬میرد و جسم اش درعذاب است. جسمی که بدونِ واقعیّات زندگی می¬کند جسم نیست بلکه نوعی بی معنایی است که تبدیلِ به یک بافتِ پوچ گرایانه شده که ساختار و کلافی قابلِ تأمل ندارد. اغلبِ انسان ها به دنبالِ کسب آرزو و هدف اند و پیامد این آرزو و هدف یک معنای لذت بخش است. اگر انسان به معنای خودش نرسد درواقع درجهانِ معنا ترجمه نشده است. چه کسی زبانِ معنای ما را ترجمه می¬کند؟ بی شک نویسنده یا صاحبِ تفکر است که می¬تواند زبانِ معنای ما را ترجمه کند و درآن جاست که لباسِ معنای ما مشخص و مسجّل می¬شود اما درجهانِ پُست مدرن معناگریزی و زبان ستیزی بسیار مهم است و من فکر می¬کنم متونِ کامو کاملاً پیشا مدرن هستند که این دو از مؤلفه های پست یا پسامدرن برخودارشده¬اند. این پراکندگی زبان و ذهن و زبانِ متن نشان از دنیایی پست مدرن دارد. من به عینه پاتافیزیک را درافکار کامو مشاهده می-کنم چرا که اگر چه خودش نویسنده¬ای مدرن و متعلقِ به جهانِ مدرن است اما افکارش مرتبطِ با دنیای پست مدرن هستند زیرا که می¬خواهد بر دنیای تکمیلی که همان دنیای مدرن است شرحی را بنویسد حالا این شرح مهم نیست چه نوع شرحی باشد وتنها تصادف و بی نظمی و حتا روان گسیختگی و هم نشینی و شلختگی ذهن دراین نوشتار مهم و سازنده است. درجهانِ امروز که جهان پست کریتیکال نامبردار شده و کاملاً جهان انتقاد و اعتراض و فردیت است مسائلی از قبیلِ نویسنده بی متن و متنِ بی زبان مطرح است؟ و زبان بدون انسان قابل درک است!؟ اصولاً هیچ کدام از این پرسش ها قابلِ تعریف نیستند اما چنان متداول شده¬اند که آدمی گمان می-کند که نویسنده بدون کتاب و یا زبانِ بدون متن وجود دارد و یا زبان بدون انسان قابلِ فهم ودرک است؟ هوش مصنوعی با تصرفِ تفکر انسان و به تعبیری صحیح تر سرقتِ فکرانسان به جای دانش و بینش انسان نشسته و دلّالی خودش را شروع کرده و گروهی منفعت طلب و جاه طلب فکر می¬کنند این روند بزرگترین خدمت به انسانیّت است . زمانی همه ی ما فکر می¬کردیم ثروت و پول و قدرت جهان را نجات می¬دهد اما همه به این نتیجه رسیده¬ایم که جز حیله و ترفند چیز دیگری نیست و انسان تا زمانی که درقدرت و یا با قدرت نیست مخالف قدرت است و به محض این که اقتدار پیدا کرد دیگر کسی را نمی¬شناسد . درثروت رقابت ناسالم وجود دارد همچنان که درلذت و قدرت همین رقابت ناسالم وجود دارد امادرانسانیّت رقابت سالم وجود دارد و هرانسانی می¬خواهد که به پایان انسانیّت برسد و اصولاً پایان انسانیّت صلح و صفاست که هرگز اتفاق نمی¬افتد! به نظر می¬رسد انسان ذهن است و دیگر هیچ. این ذهنِ بشر است که خوب و بد را آفریده است . زشت و زیبا را خلق کرده وگرنه هرچیزی به رنگِ خودش است و شما تنها ذهنیّت غلطِ خودتان را به دیگری دیکته می¬کنید. ذهن انسان بسیار سیّال است و هرچیزی رامی-تواند بنویسد اما آگاهی انسان این اجازه را به زبان نمی¬دهد تا که هرچه دوست دارد برزبان آورد.پس ذهن را باید آگاه کرد و ذهن ِبی آگاه شخصیّت شما را تخریب و ویران می کند. ساختمان جامعه با کلمات ساخته می¬شود و هرکلمه¬ای نمی¬تواند به فونداسیون این ساختمان کمک کند. نوشتن مسیرِ فکرِ ما را هموار و مشخص می¬کند و خواندن ذهنِ ما را بیدار می¬کند پس بسیار مهم است که چه چیزی را بنویسیم و چه کتابی را بخوانیم . فرهنگ مطالعه را یاد بگیریم که به ما می¬آموزد چه کتابی را مطالعه کنیم .شخصیّت هر انسانی با اولین کتابی که می¬خواند بسته می شود پس یک جوان نباید کتاب های کامو و یا هگل و یا نیچه را بخواند . هرسنی کتابی را می¬طلبد و پیوسته و آهسته می¬توان به مقصدِ دانش ، بینش و منش دست یافت.

کاربرانی که این مطلب را پسندیده اند :

کاربرانی که این مطلب را خوانده اند (2):

بستن فرم


سلام و درود
بسیار زیباست
سپاس از حضورتان
لذت بردم
شادکام باشید
در پناه خدا