🍃🌷🍃به پایگاه ادبی شعر پاک خوش آمدید 🍃🌷🍃
بین تاریک و روشنی مانده
آسمان را کسی نمیفهمد
در خودش میخورد گره اما
ریسمان را کسی نمیفهمد
غم این خانه آخرین دردیست
که چکش میزند به اعصابش
حس و حالش درون شعرش هست
شاعران را کسی نمیفهمد
دستی انگار بر گلویش بود
انفجاری درون بغضش داشت
معترض بود اگرچه میدانست
حرفمان را کسی نمیفهمد
مثل هر مرد و زن که دردی داشت
متنفر از اینکه بنشیند
مست و پیرانه همچنان رقصید
نوجوان را کسی نمیفهمد
در سر و پای شهر آتش رفت
مادری میدوید و میزد جیغ
خرد شد!..شکست جمجمه اش!..
استخوان را کسی نمیفهمد؟؟!
خیره در التهاب شومینه
نگران جوان زندانی
مثل یک مرده شاید،اما نه..
نیمه جان را کسی نمیفهمد
در سکوتی همیشه خشم آگین
چنبره میزند اگر،اما…
هیس!..پایان کارش نیست
بی زبان را کسی نمیفهمد.
کاربرانی که این شعر را پسندیده اند (6):
کاربرانی که این شعر را خوانده اند (9):
آذر 27, 1398
درودآقای حقیقی
سپاس از اشتراک گذاری
مانا باشید به مهر
💐🙏
پاسخ
آذر 27, 1398
درود بر سرکار خانم امینی بزرگوار.سپاسگزارم از شما
پاسخ
آذر 27, 1398
🌹🌹🌹
پاسخ
آذر 27, 1398
درود بر جناب آقای رضاپور .سپاسگزارم از شما.
پاسخ
آذر 27, 1398
زیباست و تامل برانگیز بزرگوار
درودها تقدیم حضورتان🌺
پاسخ
آذر 28, 1398
زیباست احساستان
درودها
پاسخ
آذر 28, 1398
🌺🌸🌺🌸🌷🌸🌷🌸
👏👏👏👏🌿
پاسخ
بستن فرم