🍃🌷🍃به پایگاه ادبی شعر پاک خوش آمدید 🍃🌷🍃
وقتی گفت: اَلو!
برایِ النگو
دستِ درختِ آلو را میبُریدند
دهانِ گفتگو
وَ تلفن یخ
حرفِ قبل بعداً نیز
طرفِ چیز که رفت
چشمانش به خیسیِ هیس
بلعید سمفونیِ هیچ را!
□
ما زبانبستهترین
اشتراکِ اشکِ یک مکالمه بودیم
داستانِ کلاغِ تبر
حمّامِ خونِ سبز امّا
ادامه دارد هنوز
حتّی روزیکه دیگر پاییز نیست
وَ سایهٔ اسبِ دریایی
همسایهٔ فامیلِ دورش اسبِ آبیست!
ـــــــــــــــــــــــ
سیدمحمدرضا لاهیجی
ساکوتی. هند. دهلینو
ـــــــــــــــــــــــ
کاربرانی که این شعر را پسندیده اند (2):
کاربرانی که این شعر را خوانده اند (4):
اسفند 20, 1402
دروداستادودستمریزاد
ازاینهمه ذوق هنری
🌺🌺🌺