🍃🌷🍃به پایگاه ادبی شعر پاک خوش آمدید 🍃🌷🍃
« آزرده دل »
چرا ديگر نـمي باشد ، حلاوتهاي روحاني
دلم از غصه پُرخون شد، بسا من خون دل خوردم
من آن آزرده دل بودم ، دلم را بر تو سپردم
حلاوتهاي روحاني ، بسا مي بود و مي بردم
تو يار من اگر هستي ، چرا مهرت نمي بينم
كه از بي مهري دشمن، ضررها صد به صد بردم
غم تنهايي افزون شد ، مرا ياري نـمي باشد
تو گر ياري بمن دادي، من اين جان بر تو بسپردم
دريغ و درد از اين حسرت، كه اين حسرت بمن سختس
كه اين حسرت چنان سختس، كه راحت باشد اَر مُردم
٭٭٭
حسن مصطفایی دهنوی
کاربرانی که این شعر را پسندیده اند (1):
کاربرانی که این شعر را خوانده اند (5):
دی 4, 1399
درود بر شما
عااالی…
قلمتان نویسا
🌹🌹🌹🌹
پاسخ
دی 11, 1399
سلام و درود
سپاس از حضور پر مهرتان
سربلند و پاینده باشید
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
پاسخ
بستن فرم