🍃🌷🍃به پایگاه ادبی شعر پاک خوش آمدید 🍃🌷🍃

 آغاز

(ثبت: 234966) دی 8, 1399 
آغاز

 

یک من میان این همه آلامی روزگار
تا عمق دردهای که پیداست، رفته ام

از عشق از رفاقت دنیا خبر که نیست
جز رنج بی شمار که سودی نبرده ام

باید خودم به درد تنم چاره سر کشم
در پیش چشم های شما، من که مرده ام

هر چند که آرزوی کسی نیست در سرم
زین روز و شام کلبه ی ویرانه خسته ام

دیگر مجالی نیست به راهی قدم زنم
با درد و غصه ها به جنون پر کشیده ام

✍: غلام الله حافظی

 

 

 

 

کاربرانی که این شعر را پسندیده اند (2):

نظرها
  1. درود بر شما شاعر گرانمهر
    دستمریزاد
    روزتان پر از سرور و توفیق
    🌹🌹🌹🌹

    • آبجی عزیز خیلی ممنون🌺🙏
      درود های متقابل مرا نیز پذیرا شوید

  2. جنون تو آنقدرهاهم بدنیست
    لذت میبرم ، چون تویی در سرم

    کاش از این جنون رها شوم
    خواهم گفت به تو که عاشقی چگونه است

    قلمتان روان
    دلتان شاد
    لذت بردم
    🌸

بستن فرم


سلام و درود
بسیار زیباست
سپاس از حضورتان
لذت بردم
شادکام باشید
در پناه خدا