🍃🌷🍃به پایگاه ادبی شعر پاک خوش آمدید 🍃🌷🍃

 آن شب

(ثبت: 259494) خرداد 7, 1402 

 

عاجز از وصف لبش در دلِ آن شب لب بود
خال آمد به لبم بس که لبش پر تب بود

گرچه گهگاه رخش نیز تحمل میکرد
روی لبهاش فشار لب من اغلب بود

منتظر بود سحر را از ارادت خورشید
ماه چون زهره تحیر زده در آن شب بود

حیرت از ارض و سماوات تجاوز میکرد
حوریان را گِله از خلقت او با رب بود

گوی و میدان صفا بود و وفاداری و مهر
بخت مسعود و نوند طربم مرکب بود

مدعی تا سحر آسود و نیاسود دگر
آنچه را لایق خود دید ازآن شب سب بود

دوجهان سجده بر او فرض و نوافل کردند
غیر از آن مدعی خفته که لامذهب بود

وصل مارا نتواند کند انکار کسی
آسمان شاهد ما بود و پراز کوکب بود

تا ابد خاطره ی هردم از آن شب باقیست
که مرا یار درآغوش و لب اندر لب بود

 

#مهدی_شریفی_زاده
#باقی

 

 

 

کاربرانی که این شعر را پسندیده اند (3):