🍃🌷🍃به پایگاه ادبی شعر پاک خوش آمدید 🍃🌷🍃
حسرتِ غذایِ گرم
چایِ داغ
جایِ نرم
بر دلِ شکستهام
سالهاست مانده است!
ای تُفو به زندگی
که جنابِ مرگ را
از درِ اتاقِ بی چراغِ من
رانده است!
پایِ اسبِ زندگی کج است
حج نرفته است
چونکه دستِ بی سیاستم
از رجالِ دولتی نبود و نیست!
تار و پودِ فرشِ کاخِ مردِ نانجیبِ دولتی
از طلا
از حریر
قالیِ بدونِ نقشِ سرنوشتِ من ولی
زیرِ پایِ فقر
بی رج است!
خوشبهحالِ من که فقر را
تا همیشه صبر میکنم
گرچه در سفر بدونِ غیر
سِیر در فضایِ قیرِ قبر میکنم!
ـــــــــــــــــــــــ
سیدمحمدرضا لاهیجی
ساکوتی.هند
ـــــــــــــــــــــــ
پ ن:
دستِ سیاست کلک دارد
دستِ فقیر نمک
این به آن در
صفرش ده بر یک
کاربرانی که این شعر را پسندیده اند (8):
کاربرانی که این شعر را خوانده اند (10):
بستن فرم