🍃🌷🍃به پایگاه ادبی شعر پاک خوش آمدید 🍃🌷🍃
چه آسان می بریم از هم
چه آسان میرویم از یاد یکدیگر
چه بی پروا ، چه سنگین دل
چه راحت میبریم از قامت احساس خوبان سر
در این شبهای طولانی
و این چشمان خواب آلوده ی بر هم
و این یخ بسته ی تکرار روز و شب
چه راحت میشود بر سردی احساسمان بستر
در آن هنگامه ی دلگیر جانفرسایِ بارانی
که ابر غم کشیده چهره ی مغموم خود در هم
چه خوشحالیم و مغرورانه میخندیم
عجب مستانه در سیلاب اشک یار میرقصیم
دریغا
چونکه نادانسته میگردیم خون
در چشم این گردون افسونگر
تو ای جانا
به وقت غصّه ی بی حد
مگیر اینگونه گل در بر
حواست نیست پر پر میکنی گیسوی نیلوفر
تو هم یارا
بیا و بر دل غمگین ما باد موافق باش
و خوش بنگر
که آرام و پیاپی میخورد هر برگ این دفتر
و میدانم که روزی با غم و افسوس میگویی
خداوندا
چه راحت می بریم از هم
چه آسان میرویم از یاد یکدیگر …
کاربرانی که این شعر را پسندیده اند (4):
کاربرانی که این شعر را خوانده اند (7):
آبان 15, 1398
🌿🌺🌿🌺🌿🌺🌿🌺
پاسخ
آبان 21, 1398
سپاسگزارم جناب معصومی
🌷🌷🌷
پاسخ
آبان 15, 1398
درود بر شما گرامی
روان و دلنشین
زنده باشید🌷🌷🌷
پاسخ
آبان 21, 1398
سلام و درودها بانو یار علیزاده
زنده باشید انشاءالله 🌷🌷🌷
پاسخ
آبان 16, 1398
👏💐👏
پاسخ
آبان 21, 1398
سپاسگزارم بانو راسخ
🌷🌷🌷
پاسخ
آبان 17, 1398
نیمایی بسیار زیبایی
قلم زدید کاظمی گران قدر
با وزنی خوش
درودها تقدیمتان باد🌺
پاسخ
آبان 21, 1398
درود و سپاس از حضورتون بانو طالبی
🌷🌷🌷🌷
پاسخ
بستن فرم