🍃🌷🍃به پایگاه ادبی شعر پاک خوش آمدید 🍃🌷🍃

 اشعاری از: عابدین پاپی(آرام)

(ثبت: 251685) مهر 10, 1401 

 

شعر1
به خیابان رسیدیم کوچه را باختیم
دردها مهیا شدند وخیلی تاختیم
به معمارِ زندگی تکیه کردیم اما
بی معمارِ زندگی سوختیم و ساختیم!

شعر2
دانی که موهای خیابان سپید شد
حرف با دستانِ خودش تبعید شد
در فصلِ زندگی چنین آموخته ایم
زمستان با اسفندِ خودش عید شد!

شعر3
چشمانت جزیره ای است بر گونه ی آب
بگو چه گویمت سئوالِ بی جواب!
گرمای تنت زمستانِ پُرگُلی است
بهاری که سرما را می برد به خواب!

شعر4
از نو نگو که دردِ ما کُهن است
هم بسترِ آن فرهادِ کوهکن است
این رود که به دریای غم می ریزد
رودی است که از نژاد ِاشک من است!

شعر5
در شب، روزِ جدیدی آغاز شده
صد پنجره به روی عشق باز شده!
هرچند در پرنده نای پرواز نیست
دیری است نه پرواز که قفس آواز شده؟!

شعر6
دانی که بهار رفت و پاییز آمده
یک بسته ی ناب از لبریز آمده ؟
غصه نخورید زندگی فصلی است که
بهمن به جای عید سرِ میز آمده!

 

 

 

 

کاربرانی که این شعر را پسندیده اند (2):

نظرها
  1. فریبا نوری

    مهر 10, 1401

    رودی که از نژاد اشک من است

    درودها جناب پاپی گرانقدر

    🌷🌷🌷

بستن فرم


سلام و درود
بسیار زیباست
سپاس از حضورتان
لذت بردم
شادکام باشید
در پناه خدا