🍃🌷🍃به پایگاه ادبی شعر پاک خوش آمدید 🍃🌷🍃
ای دل
تا عطر و بوی یاد او پیچیده ای دل
شوق نگاهم را مگیر از دیده ای دل
خورشیدِ راهم باش سودای سفر کن
با دانه دانه گوهری باریده ای دل
ناف مرا دست فلک با عشق بُرّید
در اشتیاق دلبری نادیده ای دل
من شبچراغ از جلوه جانان گرفتم
نوری درون سینه ام پاشیده ای دل
چندی نمی تابد در این ویرانه ماهی
گویا بساط خویش را برچیده ای دل
ترسم از آن روزی که بینم فرصتم را
گرگ اجل در غفلتم دزدیده ای دل
گفتم به معصومی تو را ابر بهاری
بارانی از مهر و صفا بخشیده ای دل
کاربرانی که این شعر را پسندیده اند (4):
کاربرانی که این شعر را خوانده اند (6):
خرداد 29, 1399
درودها
و لب مریزاد جناب معصومی عزیز
نبض قلب و قلمت استوار
🌺
پاسخ
خرداد 29, 1399
درودها استاد معصومی عزیز.
غزلی خواندم ذلنشین و مالامال از تصاویر شاعرانه.
قلمتان نویسا
پاسخ
خرداد 29, 1399
🌹🌹🌹🌹🌹
پاسخ
بستن فرم