🍃🌷🍃به پایگاه ادبی شعر پاک خوش آمدید 🍃🌷🍃
همچو طفلی که ز “کمبود پدر” می شکند
بارِ سنگینِ غمت باز کمر می شکند
دلخوشم با اثر شربتِ انگور، ولی
خاطرات تو ز مشروب اثر می شکند
سرِ هر کوچه دلی بُرده ای و با اَخمت
همزمان قلبِ صد و چند نفر می شکند
هر که یکبار تو را دیده و در حافظه اش
ذهنیت های کذاییِ جگر می شکند
تابلوی بورس که لبخند تو را نصب کند
کمرِ صنعتِ تولیدِ شکر می شکند
بغض را اولِ شب خوب مهارش کردم
فرصت اندیش شده وقتِ سحر می شکند
گاه آرامشِ نسبیِ به دست آمده را
خِش خشِ بستنِ یک ساکِ سفر می شکند…
مهدی صادقی مود
کاربرانی که این شعر را پسندیده اند (3):
کاربرانی که این شعر را خوانده اند (6):