🍃🌷🍃به پایگاه ادبی شعر پاک خوش آمدید 🍃🌷🍃

 بانو

(ثبت: 6236) تیر 13, 1397 

این اثر برگرفته از درد نوشته های آتش به دشت نیلوفر می باشد و در جبران خسارت روزهای سیاه اعتیاد از همسر فداکارم سرودم که لیاقت داشتنش را نداشته و از دست دادمش ….باشد که ثانیه اش را جبران نماید…آمین

                                  بانو……..

تنگ غروب تو تنهایی، دلم پر از تاب و تبه
غم تو دلم پر شده و آرزوهام لبالبه

این که الان وازده ام ،به دست و پا افتاده ام
هر نیمه شب تو تنهایی مست بدی هام شده ام

با دامن آلوده ام لاف طهارت می زنم
از صبح تا شب هزار دفه به یاد تو سر می زنم

این که به جای رازقی،تیغ جفا تو دستمه
بودن تو تنها دوا ،برای جون خستمه

این که می خوام تو این روزا فقط تو باشی یار من 
من عاشق مهربونیت،تو باشی در کنار من

واسه اینه که تنهاییم،تو رو به یادم میاره
عاقبت بی تو بودن سیاهی مخدّره

…………………………………………………

خدا یه کاری کن شبا وقتی بانو به خواب میره
آرزوی با من بودن توی وجودش می میره

اون موقعی که تو خیال می خواد یه خوابی ببینه
اگه علی رو ببینه میگه که مردن همینه

همون موقع یه کاری کن آرزوهاش عوض بشه
یه دفه بیدار شه و بگه بازم می خواد خاطرخواه شه

بگه که داره یادش میاد از اون شبای مهتابی
به یاد ایام قدیم یادش میاد خاطرخواهی
…………………………………………

آی عزیزم آسه بیا کنار قلب همسرت 
به هیچ کسی یه وقت نگی علت چشمای تَرِت

چادر نماز مخملت کنار قبله وجود
علی به اقتدای تو فتاده در پای سجود

صبح سحر رسیده و سیاهی در به در شده
بانو بیا که باتو باز،تو قلب من سحر شده

زمستون قصه ما ،دیگه به آخر رسیده
دوره جاهلی ما تموم شده ،سر رسیده

زمان پادشاهی ،مواد به آخر رسیده
نیلوفرای باغچمون،بدون تو گل نمی ده

دل پر از صداقتت،دوای درد کهنمه
از خوبیات هر چی بگم،به اون خدا بازم کمه

تنگ غروب تو تنهایی،دلم پر از تاب و تبه
بانوی من پر زد و رفت،جنون من لبالبه

دست فروش رگ های من ،خون می ده از برای یار
دستای مار گزیدمو ،تو باغچه دلت بکار

تو دریای وجود تو ،غرق شدن یه نعمته
اگر به ساحل نرسم ،یقین دارم که حکمته

حرف بزن برای این سکوت بی رنگ لبام
عطر نفس هاتو بیا،بریز رو آهنگ صدام

ندیدن تو عزیزم هر دقیقش یه سالیه
تو قلب کوچیک علی جای تو خیلی خالیه

جلو بیا حرف بزن،بهونه ساز زندگی
از نو به پا کنیم باهم،بساط گرم بندگی

تا زنده ام به شوق تو ،مثل یه عاشق می مونم
قول می دم اگر بیای ،رمز دلت رو بخونم

راستی الان چند ساله که ،حرف رکیک نمی زنم
صدام بلند نمیشه و از خدا دل نمی کنم

چند ساله وقتی صبح می شه،خورشید و بیدار میکنم
شبا به یاد تو همش ناهید و دیدار می کنم

حسرت روز رفته رو نخور که من خرابتم
رشته به رشته ،مو به مو ،زمستون و بهارتم

بهار من تویی گلم ،میون این همه تگرگ
زندگی دوباره می ،تو لحظه های سخت مرگ 

مرا ببخش نه به خاطر اینکه من لایق بخششم .چون تو سزاوار آرامشی عزیزم ..
علی احمدی ……حادثه

کاربرانی که این شعر را پسندیده اند (5):

کاربرانی که این شعر را خوانده اند (6):

نظرها
  1. Z .M

    تیر 13, 1397

    درود برشما جناب احمدی گران ارج

    بسیار عالی

    در پناه حق

    • علی احمدی

      تیر 13, 1397

      سپاس بی مر بانوی مهربان میرزایی والامقام بنده نوازی فرمودید

  2. تیر 14, 1397

    سلام

    زلیخا گفتی و کردی کبابم… 

    مااز روی ناچاری به یکدیگر پناه آوردیم ولی در کنار هم ماندنمان از روی ناچاری نبود بلکه همه اش عشق بود و امید. 

    زیبا و دردناک گفتید دوست عزیز

    ارزوی بهترین ها را برایتان دارم

  3. علی رفیعی

    تیر 14, 1397

    سلام و عرض ادب حضور جناب احمدی استادگرانقدر و دوست بزرگوارم

    کلام دل بود و بر دل نشست، برایتان از درگاه حضرت حق تعالی تندرستی و موفقیت و عاقبت بخیری خواهان و خواستارم و امیدوارم در ظل توجهات حضرت ولی عصر عج در کنار خانواده محترمتان زندگی سرشار از محبت و شادکامی و آرامش و آسایش داشته باشید … ان شاءالله

     

     

    • علی احمدی

      تیر 14, 1397

      عرض ادب و احترام و سپاس ویژه جناب رفیعی والامهر نایب الزیاره حقیر باش یادتان نرود سپاس از بذل عنایتتان یا حق

بستن فرم


سلام و درود
بسیار زیباست
سپاس از حضورتان
لذت بردم
شادکام باشید
در پناه خدا