بی قراری

سلام

شعری روان و سلیس و سرشار احساس با بیانی در روشنی با موضوع و محور عشق و در تمی از دوری و جدایی و بطور کلی فاصله با آرزوی رسیدن
و با نام گذاری ” بیقراری ” که کلید واژه بود به نوعی و مرتبط با موضوع و خوب انتخاب شده
شروع خیلی خوب بود
و می توانست ” مچاله ”
در نوشتار به تنهایی نوشته شود ودر راس سطور آورده شود چون به تنهایی هم تنهایی را نشان می داد و هم معنی نزدیک خودش را
در پستوی تنهایی مانده ام جالب بود
و در این هنگامه ، بهنگام بود و در دوری و فراق هم مصداق داشت عالی و ارزنده بود
وجالب اینکه در تمامی شعر نوعی صمیمییت سییال ساری بود هم در شعر و هم در عشق ورزی که به معنی کل کار، چاشنی ای از دل می زد و عالی بود و “بی نفس بی تو ” این هم جالب بود برای اظهار ارادت تشبیه بلیغی را در کار کرده بطرز دلفریب و صمیم و از جایی که زندگی یعنی نفس وجه شبه این تشبیه در عین سادگی چقدر عالی بود
والبته این بی نفس در بهنگامی با این موقعییت هم ربط داشت از نظر زمانی
و دیگر جادها نارفیق شده اند در حالیکه استعاره داشت وتشخیص اما ترکیب صفت ” نارفیق ” مقداری نادرست وغیر رایج و حتی محاوره بود ودر این متن سلیس ناهمواری و صیقل نخوردگی ایجاد می کرد
“شهر چشمان “نیز تر کیب خوبی بود گرچه استعمال گردیده و قبلا هم به کار رفته و اما در ترکیب عبارت رنگ کرونایی هم داشت واگر این طور تصور وتخیل شود بسیار عالیست چشمان تو در قرنطینه هستند
و “گناه که بود” این جمله هم چون به این متن عاشقانه چیزی از معنی افزون نخواهد کرد وبطوری در این معاشقه ذهن را به دنبال مقصر بردن زیاد به نظر قابل توجیه نیست و شایدبتوان نام حشو بر آن گذاشت و ” که در این درد نفس گیر …” که هم واژه ای اضافیست و می تواند بدو معنی هم به ذهن متبادر شود البته ناگفته نماند که نفس گیر با توجه به شروع شعر و تلقی و تشبیه معشوق به نفس
اینجا نفسگیر دارای معنی ایهامیست که خیلی جالبست و شعر را از حالت سخن عادی خارج می کند
و علاوه تو در پایتختی .. و من در جنوب تنهایی
اینهم عبارتی در خور و با مضمونی از ایهام به شعریت متن منتهی می شود وشعر را از یکنواختی بیرون آورده وحتی شاید بتوان تودر پایتختی را غیر از معنی عادی به معنی پادشاه و یا ملکه محسوب کرد البته ملکه ی تنهایی خودت ومن و دیگر جنوب تنهایی
تشبیه بلیغ است و در کنایتی در جنوب به نوعی یک نوع از تنهایی و بی کسی انسانها بزعم شاید بچشم می خوردو علاوه بار بیشتری و خاص تری به تنهایی داده از نوع تنها ترین که خوب بود و بلکه عالی و دیگر “می دانم که هستی ” که در معنی ایهامی هم هست و لی با ز ضرورتی در وجود این جمله نیست
ومقداری صورت محاوره است و به نظر اگر نباشه بهتره و اینو هم به حساب حشو باید گذاشت در شعر سپید جای جملات و کلماتی که به شعر افزونی نبخشند وجود ندارد باید نوشتار قوی و منسجم و پر مغز و معنی و مقدار باشند و توهم خوب می دانی نیز به همین درد مبتلاست و که خیلی زود هم
و اگر هم باید می آمد بزودی شاید بهتر بود تا این سه کلمه آورده شوند
و اقتصاد و اقتصار کلام هم مهمست در سرایشهای سپید و در کل شعر
و در فصل گل دادن دستهایت …. الی آخر که مضمون خوبی بود و این هم مستعملست اما در جای خود آمده و این فصل گل دادن هم وجه ایهامی هم داشت وخوب بود
و پایانبخشی هم خوب بود منتها عادی بود و در انتها با بوسه ای رمز چشمانت را باز خواهم کرد مقداری در گنگی معنی می رفت وکدی برای توجیه این معنی نبود و خوب معنی رسانده نمی شد و پایان باید قوی تر انجام می شد و مقداری سستی و عدم انسجام معنی بچشم می خورد
و لی در کل شعر موفق محسوب می شد ونقاط قوت بیشتر از نقایص بود
با ارادت

سلام و عرض خیر مقدم.
آفرین