🍃🌷🍃به پایگاه ادبی شعر پاک خوش آمدید 🍃🌷🍃

 تقدیم به استادم

(ثبت: 258825) اردیبهشت 5, 1402 

 

سلام و عرض ادب خدمت عزیزانِ عضو در سایت وزین شعر پاک …
در تاریخ ۱۴۰۱/۴/۱ (سال روز تولدم) استاد ابراهیم حاج محمدی(قمر) که حق و الانصاف و بدون اغراق داناترین در علم صرف و نحو و عروض در این زمانه اند، در کمال فروتنی، محبت و بسیار استادانه غزلی را برای این شاگردشان سرودند که دارای ویژگی های شگفت انگیزی می باشد، این غزل که در بحر رجز مثمن مخبون مرفّل ( مفاعلاتن مفاعلاتن مفاعلاتن مفاعلاتن) است، وزنی طویل،کم کاربرد و دشوار دارد، همچنین ایشان در مصرع های هشتم و چهاردهم، حروف مشترک قوافی که (اب) می باشد را به شکل زیر بکار برده اند :
خدا به : خُد + ابِ
پا به : پ + ابِ

ابتدا غزل فنی و بی نقص ایشان را برای دوستان به اشتراک میگذارم و سپس غزل خودم را که در همین بحر و در پاسخ محبت آن بزرگوار سروده ام :

شُکُوه آرای بزم شعر است اگر جناب معین حجّت
به شور مستانگی شوم خیره هم رکاب معین حجت

گدازه می‌گردَدَم دل آری اگر که در شورِ بی قراری
ننوشم از فرط شرمساری فقط شراب معین حجّت

برآوَرَم دَم؟ دمی مگر در حضور او بی‌گدار هیهات
زنم دم از شاعری مگر زُبده در غیاب معین حجّت

به شکرش اندر گمان ندارم که طاقت آرد چنان که باید
لطیف طبعی عطا چو گردیده از خدا به معین حجت

اگر که فرصت کمینِ احساسِ پاک عشقی خجسته فَرّی
بنوش از این پس فقط دمادم شراب ناب معین حجت

گذر اگر هم به چاهت افتد ملال خاطر نباشدت چون
ز چاه بیرون تو را مگر نه کشد طناب معین حجت؟

خدا کند در بهشت خلدش، نصیب گردد به فضل یزدان
در این جهان حوری ای نداده‌ست اگر که پا به معین حجت

جبین بفرسا به سجده از شکر این که در آسمانِ ایمان
کشیده باشد پری دلت چون که با شتاب معین حجت

متانت استش اگر چه مسلک، و لیکن آنی به هیچ عنوان
به سر ندارد شبی بیاید 《قمر》 به خوابِ معین حجت

در زیر و در پاسخ به محبت استادم غزلی را که در همان بحر سروده بودم را در سایت وزین شعر پاک به اشتراک میگذارم :

ندیده ام در تمام عمرم جواهری اینچنین درخشان
نمی شناسم کسی که باشد از او سر آری به هیچ عنوان

زیاد گردیده ام ببینم یکی که همتای اوست، لیکن
گمان کنم من نمی توانم بیابمش یک قرین به دوران

شبیه شعر و شعور او را در این زمانه کجا توان یافت ؟
مسلط است او به صرف و نحو و عروض و علم البیان، فراوان

بتابد انوارِ بیکرانش به هر طریقی، بحمدلله
« قمر» اگر هست در خراسان و من مقیمم به شهر کرمان

کم از صفایِ مرامِ او حظ نبرده ام تاکنون پیاپی
مُریدمَش از همین سبب من، مریدِ این پیرِ در « فریمان »

بر آستانِ امیدم است این، که بوسه باران کنم جبینش
خدای منّانش از بلایا به دور دارد، به حقّ قرآن

« معین حجّت » به سعی وافر، چنانچه یاری گری کند او
خیال دارد به روزگاری شود شبیه « قمر » فروزان

 

 

 

 

نظرها 10 
  1. طارق خراسانی

    اردیبهشت 5, 1402

    سلام

    هر دو استاد را بسیار درود دارم
    کار هردو بزرگوار عالی ست

    در پناه خدا 🌹♥️👌👌👌👌👌🌹♥️🌱

    • معین حجت

      اردیبهشت 5, 1402

      سلام …
      سپاسگزارم استاد طارق گرامی و بزرگوار …💐💐💐

  2. مدینه ترکاشوند

    اردیبهشت 5, 1402

    درود ها بر دو عزیزبزرگوار
    دستمریزاد

    • معین حجت

      اردیبهشت 5, 1402

      سلام …
      سپاس از لطف شما …
      زنده باشید بانو🙏💐

  3. طلعت خیاط پیشه

    اردیبهشت 5, 1402

    جناب معین حجت احسنت بر شما چه زیبا از استاد ارجمند جناب ابراهیم حاج محمدی سروده اید
    قلمتان گلباران.مبارک باشد بر استاد حاج محمدی بزرگوار
    🙏🌺🙏🌸🙏🌺🙏🌸🙏💐🌿🍃

    • معین حجت

      اردیبهشت 5, 1402

      سلام و عرض احترام بانو خیاط پیشه …
      من در این سالهایی که با استاد حاج محمدی آشنا شده ام، بسیار از ایشان آموخته ام، و با افتخار خودم را شاگرد ایشان میدانم …
      سپاسگزارم از لطف شما 🙏🙏🙏💐💐💐💐

  4. برهان جاوید

    اردیبهشت 5, 1402

    درود و عرض ادب و احترام
    بسیار زیبا و استادانه قلم زدند
    تبریک به بزرگ ارجمند جناب حجت و تقدیر از جناب استاد حاج محمدی.چه امر نکو و رسم ارزشمندی
    آفرین
    بنده حقیر هم غزلی بر این وزن دارم که چند هفته پیش منتشر کردم تقدیم میکنم:
    کجای راهی بگو بدانم،کجا به دنبالِ تو بگردم.
    کنار تنها ترین خیابان،میانِ سرمای آه و هر دَم.

    شب است و پاییز و خنجری تیز و سینه ای که تو را ندارد.
    شب است و عیّار بی عیار و هجومِ سرخِ خیالِ دردم.

    کجا به حال دل خودم تا سحر بنالم کجا بگریم.
    غمی فرو می‌رود در این جان،درون فولادِ در نوَردم.

    نه زخم دارم نه یک نشانه،نه اخم دارم و نه گمانه.
    شکسته رنجور و خسته از خون،شکسته از جنگ و هر نبردم.

    دلیل هر نامرادیِ تو،دلیل بهتان و دشمنی چیست؟
    به جز خیالِ حضور محضت،مگر چه گفتم،مگر چه کردم.

    خیانت و نا برادری ها تمامِ شب بی بهانه می زد…
    چنان تنم را به زخمِ زنجیر اسیر شلاق و آه سردم.

    در این قبیله غریبه بودم،درونِ خاکی که ریشه دارم.
    تبر گرفتن برای ساقه،برای آوارگی و طردم.

    به نور فردا ندارم امید و دست گرم و سپید صبحی.
    شده کبود از زمانه جسمِ به رنگ آبیِ لاجوَردم.

    پاینده باشید و مسرور❤️❤️❤️🌹🌹🌹🙏🙏🙏

    • معین حجت

      اردیبهشت 5, 1402

      عرض ارادت جناب جاوید گرامی …
      سپاس از توجه و لطف شما …
      سرودن در اوزان خاص کمی دشوار است و دقت و ظرافت می طلبد …
      که شما با این سروده دلنشین و امروزیتان ثابت کردید که شاعر مسلطی هستید …
      درود بر شما 👏👏👏💐💐💐💐🙏🙏🙏🙏

  5. مهدی سیدحسینی

    اردیبهشت 6, 1402

    درود جناب حجت
    هردو زیباست
    ماندگار باشید 🌹🌹

    • معین حجت

      اردیبهشت 6, 1402

      سپاس از لطف شما بزرگوارید💐

بستن فرم


سلام و درود
بسیار زیباست
سپاس از حضورتان
لذت بردم
شادکام باشید
در پناه خدا