🍃🌷🍃به پایگاه ادبی شعر پاک خوش آمدید 🍃🌷🍃
باز هم يك افق روشن صبح
و كسى از دل پيدائى روز
روى برگ خشك و پائيرى و سرد
نرم و آهسته و گرم
به سراغ تنگ تنهائى من مى آيد
روزها بود كه رفته گر پير
چه دريغى مى كرد
لطف جارو زدنش
بر سر اين خانه ى تنگ
من كه در دورترين
نقطه ى اين غمكده خاموش شدم
كسى تنهائى من را نچشيد
هيچ كس فاتحه اى بر دلم آواز نكرد
و به گاهى اوقات
كه فراموش شده اى
به ته كوچه ى تنهائى من مى آمد
بستر خواب مرا هم به كنارى مى زد
بهترين دوست من باران است
قطره هاى باران
با سر انگشت لطيف
به ملاقات همه مى آيد
و نسيم خنكى
برگ جا مانده ى سقف همه را
مى برد آنسوتر
تا همه بشناسند
كسى اينجا
تنگ تنهائى خود را
به بغل دارد و بس
تقديم به اسيران خاك
کاربرانی که این شعر را پسندیده اند (2):
کاربرانی که این شعر را خوانده اند (4):
اردیبهشت 19, 1400
درود بر شما
قسمت پایانی شعرتون خیلی زیباست🌺
پاسخ
بستن فرم