🍃🌷🍃به پایگاه ادبی شعر پاک خوش آمدید 🍃🌷🍃

 تهی

(ثبت: 210069) اردیبهشت 30, 1398 
تهی

گاهی برگی می افتد
و در میان راه ، فصلی عوض می شود
گاهی ستاره ای چشمک می زند
و مردی روی زمین
عاشق می شود
گاهی سایه ها بهم نمی رسند
و سهم آغوش ها
تن سرد تنهایی است
گاهی موهای بافته
کنار شمعدانی غصه می خورد
و سرخی لب بی لبخند
در چشم پنجره خیره می ماند
گاهی نفس زخم می خورد
گاهی به نبض امان نمی دهد کسی
خورشید هم برای لحظه ای مردن
کسوف را بهانه می کند
گاهی قلبی برای صدایی
همچون شانه به سر
جان به سر ، به دیوار سینه می کوبد
گاهی دختری می رقصد میان گندمزار
و تمام آبی آسمان
دچار دلشوره ابر می شود
گاهی مرگ
چسبانده صورتش را به صورتت
و می مکد آخرین قطره های امید را
گاهی … فقط گاهی
گندم و سیب و بهشت
خوش می کند دل دیوانه مرا
گاهی فرشته ها هم گم می شوند
پشت بالهای سپیدشان
که می سوزد به شعله بوسه ای
گاهی خوشبختی به اندازه یک شعر… بلند است
و گاهی به اندازه لحظه فرو رفتن دستی در آب جوی
ببین تما مش شبیه حادثه بود
اتفاقی همچون شعر هایی که نوشتم
و هیچوقت …
برای هیچکس …
نخواندمشان …
روی دستان من نعش سئوالی است
پیچیده در هزار واژه سپید
نمی دانم چرا سایه ما همرنگ است
و چرا ماتم من
به دامن تاریخ زمین چنگ زده
گاهی تنهایی ام
غریب ترین لحظه ها را
لابلای انگشتانش می غلتاند
گاهی من ، از من ، تهی است

امیر جلالی –

 

 

 

 

 

کاربرانی که این شعر را پسندیده اند (2):

نظرها
  1. جواد مهدی پور

    اردیبهشت 30, 1398

    سلام و عرض ادب محضرتان جناب جلالی عزیز

    زیبا سرودید

    بهره مند شدم

    زنده باشید
    💐💐💐💐💐💐

    • امیر جلالی

      خرداد 4, 1398

      جناب جوادپور عزیز بسیار سپاسگزارم از همراهی و حضور ارزشمند شما ، درود بر شما

  2. ولی اله بایبوردی

    اردیبهشت 30, 1398

    سلام و درود

    روی دستان من نعش سئوالی است
    پیچیده در هزار واژه سپید….

    دستمریزاد

    🌈💐💐💐💐🌈

    • امیر جلالی

      خرداد 4, 1398

      جناب بایبوردی از لطف شما سپاسگزارم و درود بر شما

بستن فرم


سلام و درود
بسیار زیباست
سپاس از حضورتان
لذت بردم
شادکام باشید
در پناه خدا