🍃🌷🍃به پایگاه ادبی شعر پاک خوش آمدید 🍃🌷🍃
من پذیرفتم که دنیا یک توهّم بیش نیست
نکبتی که در مرامش جُز جَزا و نیش نیست
گر به دنیایی بِه از این خوش نمودی دل بدان
شادمانی حاصلِ اندوه و قلب ریش نیست
رنگ رُخساره کُنَد سِرِّ درونت را عیان
سالِ نیکو با بهاری زاده از تشویش نیست
ظلمتِ احساس را روشن کُنَد نورِ خِرَد
هیچ سودی قسمتِ انسانِ کج اَندیش نیست
دوزخی جُز جهل و فردوسی به جُز دانش مجو
آدمی را هیچ تدبیری به کار خویش نیست
نقد اکنون را به صدها نِسیه فردا مَدِه
در نیابی زندگی را ، آخرت در پیش نیست
بابک حادثه
کاربرانی که این شعر را پسندیده اند (1):
کاربرانی که این شعر را خوانده اند (7):
دی 21, 1401
“دوزخی جُز جهل و فردوسی به جُز دانش مجو
آدمی را هیچ تدبیری به کار خویش نیست ”
سلام و احترام جناب احمدی عزیز
زیبا سرودید
بهره بردم
زنده باشید
💐💐💐🙏🙏🙏👏👏👏👏
پاسخ
دی 21, 1401
درودتان باد سرور ارجمند منت نهادین بر بنده حقیر 🌺🌺
پاسخ
دی 21, 1401
درودواحترام نثارشاعرمحترم،
دردوره ای که سرایش هایی احساسی وپروانه ای درتشریح اجزاء بدن یاربه نام عاشقانه رواج یافته،سرودن اشعاراجتماعی به این سبک کاریست شایسته ومهم که نشان ازشعرفاخرپارسی دارد ونیکوست.
پاسخ
دی 23, 1401
درود سرور والاقدر خوش آمدین و منت نهادین بر بنده مهرتان افزون باد 🌺🌺🌺🌺
پاسخ
بستن فرم