🍃🌷🍃به پایگاه ادبی شعر پاک خوش آمدید 🍃🌷🍃

 جنون

(ثبت: 242779) آبان 20, 1400 

 

می‌خوام بال پرازمو وا کنم
دلم باز سمت تو پر می‌کشه
می‌خوام کوزۀ عشقو خالی کنم
نگاهم خیالت رو سر می‌کشه

تو از قلعۀ قصه‌ها اومدی
که تنهاییامو نوزاش کنی
که از مرز افسانه‌ها بگذری
با این روح دیوونه سازش کنی

برای یه ناباور بی‌خدا
حضور تو پایان تردید بود
تو شب‌های بیزار کفر و جنون
ظهورت سرآغاز توحید بود

میون دو خط شعر راهی شدم
شروعم مسیر نگاه تو بود
چراغونی انتهای شبم
طلوع دو چشم سیاه تو بود

توی آخرین کوچۀ سرنوشت
با رؤیای تو خونه‌مو ساختم
به عشقت دوباره ورق ریختم
ولی بدتر از هر دفه باختم

برای رسیدن به دنیای تو
زمین و زمانو به هم دوختم
همه آرزوهامو آتیش زدم
میون همون شعله‌ها سوختم

بازم فصل پاییزه و یاد تو
هنوزم منو جون‌به‌لب می‌کنه
یکی پشت دیوار تنهاییاش
بدون تو روزاشو شب می‌کنه

دیگه باید از این جنون بگذرم
اگه قلب خسته امونم بده
غرورم می‌گه آخرین فرصته
یکی زندگی رو نشونم بده

#شهناز_رجب_زاده

 

 

 

کاربرانی که این شعر را پسندیده اند (3):

نظرها
  1. مسعود آزادبخت

    آبان 20, 1400

    سلام و احترام مهربانو
    زیبا بود
    البته استفاده از حروف ربطتان زیاد بود
    با تشکر و پوزش من باب جسارتم
    🌹🌹👏

  2. درود بیکران بانوی گرانقدر
    بسیار زیبا و دلنشین و ژرف می سرایید
    قلمتان سبز ،اندیشه والای شما زلال ابدی
    🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹

بستن فرم


سلام و درود
بسیار زیباست
سپاس از حضورتان
لذت بردم
شادکام باشید
در پناه خدا