🍃🌷🍃به پایگاه ادبی شعر پاک خوش آمدید 🍃🌷🍃
“موج “
سر گردان سرخ جنون
دل به دریا زده
آغوش به آغوش تلاطم داده
تا آخرین رمقم ، دوان…
هر کفالودم می شکند…
“حباب “
بی کفایتی بیش نیست
چیزی شبیه نشانی غلط
در کمترین باد در می غلطد
در معبر های گذر ،
سر، به ابر می کشیدم
لب پر ترانه ی باران
سر از پای ناشناس
دویده در التیام دشت…
مجنونم قد ّمی کشد
در چشم گل
نیلو ونسترن همه
در نفس باران
قدّ عَلَم می کرد
نقشی بر سینه ی دشت
هی !
می زد ..
هر غبارم جا مانده از بلندای قدم
شاخه و شاخ جنون
انگشتان اشارتست به رفتن …
ارتعاشم
در شعف شُرشّر باران و آبشاران
می رقصد…
ترانه وتبسّمم
برلبان گل
اشتعالی برسر
تاروتنبلی و تیرگی را به تصعید روشنی می کشد
پای در گِل
کشیده بر هرچه کَسِل
گریبان ، چاکی از چشمان ستاره
تازگی طراوت سپیدم تازه دم
دم بدم می نوشید…
فقط
به اشتیاق تو!
فقط!
کاربرانی که این شعر را پسندیده اند (1):
کاربرانی که این شعر را خوانده اند (3):