🍃🌷🍃به پایگاه ادبی شعر پاک خوش آمدید 🍃🌷🍃

 حال

(ثبت: 5748) فروردین 9, 1397 
حال

  “موج “
سر گردان سرخ جنون
دل به دریا زده
آغوش به آغوش تلاطم داده
تا  آخرین رمقم ، دوان…
هر کفالودم  می شکند…
 “حباب “
بی کفایتی بیش  نیست
چیزی شبیه  نشانی غلط
در کمترین باد در می غلطد
در معبر های  گذر ،
 سر، به ابر می کشیدم
لب پر ترانه ی باران
سر از پای ناشناس
 دویده در التیام دشت…
مجنونم قد ّمی کشد
در چشم گل
نیلو ونسترن همه
در نفس  باران
قدّ عَلَم می کرد
 نقشی بر سینه ی دشت
هی !
می زد ..
هر غبارم جا مانده از بلندای قدم
شاخه و شاخ جنون
 انگشتان اشارتست به رفتن …
ارتعاشم
در شعف شُرشّر باران  و آبشاران
می رقصد…
ترانه وتبسّمم
برلبان گل
اشتعالی برسر
تاروتنبلی و تیرگی را به تصعید روشنی می کشد
پای در گِل
کشیده بر هرچه کَسِل
گریبان ، چاکی از چشمان ستاره
تازگی طراوت سپیدم تازه دم  
دم بدم می نوشید…
فقط
به اشتیاق تو!
فقط!
 

کاربرانی که این شعر را پسندیده اند (1):

کاربرانی که این شعر را خوانده اند (3):