🍃🌷🍃به پایگاه ادبی شعر پاک خوش آمدید 🍃🌷🍃
روشنای دل من تیره و تار است رفیق
حال من در دل این غمکده زار است رفیق
خسته ام… فاصله و درد زمینم زده اند
همه ی زندگی ام تحت فشار است رفیق
وسعت فکر مرا با غمِ نان کم کردند
درد من دردِ غم انگیز حصار است رفیق
چون گلایل شده ام بین گروهی بی ذوق
مقصد آخر من سنگ مزار است رفیق
توی شعرم خبر از بوسه و بوسیدن نیست
مثل سروم، قلمم بی بر و بار است رفیق
فهم؛ سخت است و بهایش فوران درد است
راه آزاده شدن پر خس و خار است رفیق
هر که وجدان خودش را به متاعی نفروخت
به غمِ ریشه کن فقر دچار است رفیق
هی زمستان و زمستان و زمستان شده است
فصل رویش نشده گرچه بهار است رفیق
چه بگویم؟ دل من پُر، وَ لبانم مُهر است
حرف حق عاقبتش چوبه ی دار است رفیق
کاربرانی که این شعر را پسندیده اند (3):
کاربرانی که این شعر را خوانده اند (6):
بهمن 9, 1398
سلام و احترام،
از شما بزرگوار دعوت می شود تا با نقد و رأی خود،
(ادامه ی ) کارگاه سوم را رونقی بیش تر ببخشید.
سپاس
http://sherepaak.com/221513/—
پاسخ
بهمن 9, 1398
درودها شاعر عزیز🌹
پاسخ
بستن فرم