🍃🌷🍃به پایگاه ادبی شعر پاک خوش آمدید 🍃🌷🍃

 خداحافظی تلخ…

(ثبت: 5986) اردیبهشت 23, 1397 

« به نام خدا »

 

گفتی ؛ همه حساسیت ام قول و قرار است

گفتم ؛ که ببخشید کِلیشه ست و شعار است

 

یک جرعه از این باده بزن ، تا که بفهمی …

با بارِ تَنَت تا به کجا پایِ تو یار است 

 

وقتی شده مستی سببِ وعده خلافی …

تقصیر نه از من ، وَ نه سنگینیِ بار است

 

عاقل که به اندازه خورَد صاحبِ فضل است

غافل که شود مست به چشمِ همه خوار است

 

تلفیقی از این دایره یِ “غفلت و عقلیم” …

در ساغرمان سایه ای از چوبه یِ دار است 

 

گفتی ؛ چه عجیب است که هر کس که وفادار …

باشد ، همه جا بخت بر او تیره و تار است !

 

از دلبرِ بد عهد و رفیقی که دورنگ است …

گفتی و از آن کس که به دردِ تو دچار است

 

گفتم ؛ که چرا گونه یِ تو تَر شده ، گفتی …

این رَدِ به جا مانده یِ ، بارانِ بهار است

 

عمری تَلَفِ قصه یِ “دارا ” شد و “سارا “…

حالا همه جا صحبتِ “دارا ” و “ندار” است 

 

گفتی ؛ تو مُریدِ رهِ می خانه یِ عشقی ؟؟؟

یا آن که مرادش شکم و شام و ناهار است ؟ 

 

گفتم ؛ که کمی صبر کن ای یارِ قدیمی …

چون آخرِ پاییز “کسی” جوجه شُمار است !

 

از هر در و هر گوشه تو گفتی و شنیدم 

دیدم که فقط راهِ به جا مانده “فرار” است

 

با اینکه شدی خسته و چشمانِ تو بسته ست

امــا دهنت بــاز و زبــانِ تــو ، بــه کــار است

 

فریاد زدم ؛ هر چه که خوردم تو پَراندی …

مستی بِپَرَد از سَرِ من ، کارِ تو زار است 

 

انگار که صد ” تُخمِ کبوتر” زده بودی …

ای وای که فَکِ تو چه بی چِفت و مَهار است

 

در گوشِ من از صوتِ تو ای “اَنکرالاَصوات”…

هر لحظه صدایِ تِرَن و سوتِ قطار است

 

گفتی ؛ چه کنم ؟ مونسم امروز تو هستی …

فردا که رسَد ، مونسِ من سنگِ مزار است 

 

گفتم ؛ دو سه ” گُل واژه ” بگو تا که بخندیم …

حالِ همه از شِکوِه یِ بیهوده “شکار” است

 

خندیدی و گفتی که جهان خنده یِ تلخیست …

بر چهره یِ هر کس که پیاده ست و سوار است !

 

رفتی و خداحافظی ات جانِ مرا سوخت …

سر تا قدَمم بعدِ تو یک کوهِ “شَرار” است .

 

مهران اسدپور