![مهران اسدپور](https://sherepaak.com/wp-content/uploads/2021/12/IMG_20211222_130246-e1642995796578.jpg)
🍃🌷🍃به پایگاه ادبی شعر پاک خوش آمدید 🍃🌷🍃
« به نام خدا »
گفتی ؛ همه حساسیت ام قول و قرار است
گفتم ؛ که ببخشید کِلیشه ست و شعار است
یک جرعه از این باده بزن ، تا که بفهمی …
با بارِ تَنَت تا به کجا پایِ تو یار است
وقتی شده مستی سببِ وعده خلافی …
تقصیر نه از من ، وَ نه سنگینیِ بار است
عاقل که به اندازه خورَد صاحبِ فضل است
غافل که شود مست به چشمِ همه خوار است
تلفیقی از این دایره یِ “غفلت و عقلیم” …
در ساغرمان سایه ای از چوبه یِ دار است
گفتی ؛ چه عجیب است که هر کس که وفادار …
باشد ، همه جا بخت بر او تیره و تار است !
از دلبرِ بد عهد و رفیقی که دورنگ است …
گفتی و از آن کس که به دردِ تو دچار است
گفتم ؛ که چرا گونه یِ تو تَر شده ، گفتی …
این رَدِ به جا مانده یِ ، بارانِ بهار است
عمری تَلَفِ قصه یِ “دارا ” شد و “سارا “…
حالا همه جا صحبتِ “دارا ” و “ندار” است
گفتی ؛ تو مُریدِ رهِ می خانه یِ عشقی ؟؟؟
یا آن که مرادش شکم و شام و ناهار است ؟
گفتم ؛ که کمی صبر کن ای یارِ قدیمی …
چون آخرِ پاییز “کسی” جوجه شُمار است !
از هر در و هر گوشه تو گفتی و شنیدم
دیدم که فقط راهِ به جا مانده “فرار” است
با اینکه شدی خسته و چشمانِ تو بسته ست
امــا دهنت بــاز و زبــانِ تــو ، بــه کــار است
فریاد زدم ؛ هر چه که خوردم تو پَراندی …
مستی بِپَرَد از سَرِ من ، کارِ تو زار است
انگار که صد ” تُخمِ کبوتر” زده بودی …
ای وای که فَکِ تو چه بی چِفت و مَهار است
در گوشِ من از صوتِ تو ای “اَنکرالاَصوات”…
هر لحظه صدایِ تِرَن و سوتِ قطار است
گفتی ؛ چه کنم ؟ مونسم امروز تو هستی …
فردا که رسَد ، مونسِ من سنگِ مزار است
گفتم ؛ دو سه ” گُل واژه ” بگو تا که بخندیم …
حالِ همه از شِکوِه یِ بیهوده “شکار” است
خندیدی و گفتی که جهان خنده یِ تلخیست …
بر چهره یِ هر کس که پیاده ست و سوار است !
رفتی و خداحافظی ات جانِ مرا سوخت …
سر تا قدَمم بعدِ تو یک کوهِ “شَرار” است .
مهران اسدپور
کاربرانی که این شعر را پسندیده اند (5):
کاربرانی که این شعر را خوانده اند (9):